جدول جو
جدول جو

معنی متنسس - جستجوی لغت در جدول جو

متنسس(مُ تَ نَسْ سِ)
دریافت کننده نیکویی و احسان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متنسک
تصویر متنسک
عبادت کننده، دین دار، پارسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجسس
تصویر متجسس
جستجو کننده، تجسس کننده، جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، خبرکش، هرکاره، راید، آیشنه، منهی، زبان گیر، رافع، ایشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنجس
تصویر متنجس
نجس شونده، ناپاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنفس
تصویر متنفس
نفس کش، جاندار، زنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نَسْ سِ)
دم زننده، دم به خود کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که دریافت میکند بوی برخاسته شده از خوشبوی. رجوع به تنسم شود. بوی خوش و ملایم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَسْ سِ)
خبر جوینده. (آنندراج). جویندۀ خبر و جاسوس. جستجوکننده و تلاش کننده. و تفحص کننده. خبر گیرنده. (از ناظم الاطباء) : متجسسان را فرستاد تا سر اوپیش تخت آرند. (لباب الالباب). و رجوع به تجسس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
ناپاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آلوده و ناپاک. (ناظم الاطباء). نجس شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تنجس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَحْ حِ)
کسی که در میان اخبار تفحص و تجسس میکند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنحس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَدْ دِ)
پرسندۀ خبر. (آنندراج). تفحص کننده در اخبار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بر زمین افتاده، دست بر دهان نهنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به تندس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
دعوی کننده خویشی و نزدیکی کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ادعا کننده خویشی و نزدیکی. (ناظم الاطباء). رجوع به تنسب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
رسن گسسته شونده و گسسته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رسن گسسته شده. (ناظم الاطباء) ، جامۀ پاره پاره فرو ریخته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
دندان سست. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
کسی که بروی درمی افکند حریف خود را در کشتی. (ناظم الاطباء). رجوع به تنسف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
آراسته. ترتیب داده. انتظام داده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنسق و تنسیق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
پرستنده. (منتهی الارب) (آنندراج). دیندار و پارسا و خداپرست. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). متعبد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و نیز صاحب مردی عدلی مذهب بود و عدلی مذهبان بغایت متنسک باشند. (چهارمقالۀ عروضی ص 28)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَفْ فِ)
دم برزننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). نفس کشنده و نفس دار و جاندار و حیوان و کس. (ناظم الاطباء). نفس کش. زنده. جاندار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چهارجانب راه گریز مسدود و متنفسی را زنده نخواهند گذاشت. (مجمل التواریخ گلستانه ص 227). و رجوع به تنفس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَطْ طِ)
نیکو داننده و باریک رونده در دانش. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راست و درست و باریک بین. (ناظم الاطباء) ، جاسوسی کننده در خبر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راز جوینده و تجسس کننده در خبر. و رجوع به تنطس شود، لطیف وپاکیزه، خوش و نفیس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَسْ سِ)
پرسندۀ خبر و جویندۀ آن. (آنندراج). تفتیش کننده و تفحص کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحسس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
بوی نیکویی یافتن از کسی: تنسس منه خیراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تنسس منه خیراً، تنسمه
لغت نامه دهخدا
تصویری از متنجس
تصویر متنجس
ناپاک، آلوده، نجس شده
فرهنگ لغت هوشیار
دیندار و عبادت کننده نیایشگر پرستنده عبادت کننده جمع متنسکین: و نیز صاحب مردی عدلی مذهب بود و عدلی مذهبان بغایت متنسک باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنفس
تصویر متنفس
دم بر زننده، نفس کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجسس
تصویر متجسس
جستجو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحسس
تصویر متحسس
پیامپرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجسس
تصویر متجسس
((مُ تَ جَ سِّ))
جستجو کننده، تلاش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنجس
تصویر متنجس
((مُ تَ نَ جِّ))
نجس شونده، ناپاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنسک
تصویر متنسک
((مُ تَ نَ سِّ))
پرستنده، عبادت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنفس
تصویر متنفس
((مُ تَ نَ فِّ))
نفس کشنده، نفس کش، جاندار، زنده، جمع متنفسین
فرهنگ فارسی معین
آلوده، ناپاک، ناطاهر، نجس
متضاد: طاهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پژوهشگر، پژوهنده، جستجوگر، جویا، جوینده، محقق، مستفسر، خبرچین، جاسوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد