ثابت و استوار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمنع شود، غالب و مظفر و فیروز، دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که بازمیدارد و منع میکند. (از فرهنگ جانسون)
ثابت و استوار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمنع شود، غالب و مظفر و فیروز، دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که بازمیدارد و منع میکند. (از فرهنگ جانسون)
بسیار نفقه دهنده عیال را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به عیال خود نفقۀ بسیار میدهد و فراوان خرج میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمون شود
بسیار نفقه دهنده عیال را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به عیال خود نفقۀ بسیار میدهد و فراوان خرج میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمون شود
آرزومند. (آنندراج) (غیاث). کسی که آرزو می برد و میخواهد. خواهش کننده. آرزو دارنده و پرسنده و درخواست کننده و مستدعی و استدعا کننده. (ناظم الاطباء). آرزوخواه. آرزومند. خواهشگر. خواستار و آرزو برنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خوانندۀ نبشته و دستخط، دروغگو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مخترع و آن که حدیثی را از نو پیدا میکند و افسانه را بر می بافد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تمنی شود
آرزومند. (آنندراج) (غیاث). کسی که آرزو می برد و میخواهد. خواهش کننده. آرزو دارنده و پرسنده و درخواست کننده و مستدعی و استدعا کننده. (ناظم الاطباء). آرزوخواه. آرزومند. خواهشگر. خواستار و آرزو برنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خوانندۀ نبشته و دستخط، دروغگو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مخترع و آن که حدیثی را از نو پیدا میکند و افسانه را بر می بافد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تمنی شود
جاگیر. (منتهی الارب). جاگیرنده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و خست جبلی در نهادش متمکن. (گلستان). که نقطه تا متمکن نباشد اندر اصل درست باز نیابد حساب پرگارش. سعدی. ، برپای، ساکن و مقیم و متوطن و باشنده. (ناظم الاطباء) ، ثابت و برقرار و محکم و با قدرت و توانا: چون ناصرالدین از وقعۀ طوس باز گردید و به بلخ مطمئن و متمکن بنشست خبر حادثۀ ابوعلی و اصحاب او برسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 177) ، بامکنت و باثروت. (ناظم الاطباء). دارا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح نحوی) اسمی که در آخر آن اعرابهای مختلف پیدا آیند باختلاف عوامل. (غیاث) (آنندراج). اسمی که آخر وی اعراب پذیرد، در این صورت اگر منصرف باشد آن را ’متمکن امکن’ خوانند و ’غیر متمکن’ آن که مبنی باشد. (منتهی الارب). اسم متمکن، اسم معرب را گویند که آخر وی اعراب پذیرد مانند ابراهیم و اگر منصرف باشد آن را المتمکن الامکن گویند مانند زید و عمرو و غیرالمتمکن اسم مبنی را مانند کیف و این. و ظرف متمکن، ظرفی را گویند که گاه ظرف و گاه اسم باشد و هم منصوب گردد و هم مرفوع مانند جلست خلفک و مجلسی خلفک وظرف غیر متمکن کلمه ای را گویند که استعمال نشود مگربطور ظرف و همیشه منصوب باشد مانند لقیته صباحاً و موعدک صباحاً که در هر دو منصوب است و رفع آن جایز نیست مگر در صورتی که معرفه باشد و مقصود صباح روز معینی بود مانند صباح و ذوصباح و از همین قبیل است مساء و ذومساء و عشیه و عشاء و ضحی و سحر و بکر و یوم ولیل و نهار ولی هرگاه نکره باشد و یا الف و لام بر وی داخل گردد مرفوع و مجرور و منصوب هر سه استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). - متمکن شدن، جایگیر شدن: چون محاسن صلاح بر این جمله در ضمیر متمکن شد خواستم تا به عبادت متحلی گردم. (کلیله و دمنه). خلف در ممالک خویش متمکن شد و نفاذ حکم او در نواحی سیستان به قاعده معهود و رسم مألوف باز رفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 54- 55). و سیرت بغی و عناد آن گروه در نهاد وی متمکن نشده است. (گلستان). و به مرتبۀ بالاتر از آن متمکن شد. (گلستان). - متمکن گردانیدن، جایگیرگردانیدن: متمکن گردانیدن سلطان حسین میرزا را بر سریر سلطنت ایران ملتمس و مستدعی گردید. (مجمل التواریخ گلستانه ص 218). - متمکن گردیدن، جای گزین گردیدن: و بتدریج آن حکمتها در مزاج ایشان متمکن گردد. (کلیله و دمنه). - متمکن گشتن، جایگیر شدن: و چون اپرویز در پادشاهی متمکن گشت مردی بودداهی، جلد، هرمز نام و این را در سر نزدیک خاقان فرستاد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 102). در خدمت امیرنوح بن منصور متمکن گشت. (چهارمقاله ص 24). چون رستم رااز مدد و معاونت مقر خالی یافت بر سر او تاختن آوردو او را از ولایت بیرون کرد... و اصفهبد به ولایت خویش متمکن گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 269). - متمکن ماندن، جایگیر ماندن. متوقف شدن: یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادر زن فرتوت بعلت کابین در خانه متمکن بماند. (گلستان)
جاگیر. (منتهی الارب). جاگیرنده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و خست جبلی در نهادش متمکن. (گلستان). که نقطه تا متمکن نباشد اندر اصل درست باز نیابد حساب پرگارش. سعدی. ، برپای، ساکن و مقیم و متوطن و باشنده. (ناظم الاطباء) ، ثابت و برقرار و محکم و با قدرت و توانا: چون ناصرالدین از وقعۀ طوس باز گردید و به بلخ مطمئن و متمکن بنشست خبر حادثۀ ابوعلی و اصحاب او برسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 177) ، بامکنت و باثروت. (ناظم الاطباء). دارا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح نحوی) اسمی که در آخر آن اعرابهای مختلف پیدا آیند باختلاف عوامل. (غیاث) (آنندراج). اسمی که آخر وی اعراب پذیرد، در این صورت اگر منصرف باشد آن را ’متمکن امکن’ خوانند و ’غیر متمکن’ آن که مبنی باشد. (منتهی الارب). اسم متمکن، اسم معرب را گویند که آخر وی اعراب پذیرد مانند ابراهیم و اگر منصرف باشد آن را المتمکن الامکن گویند مانند زید و عمرو و غیرالمتمکن اسم مبنی را مانند کیف و این. و ظرف متمکن، ظرفی را گویند که گاه ظرف و گاه اسم باشد و هم منصوب گردد و هم مرفوع مانند جلست خلفک و مجلسی خلفک وظرف غیر متمکن کلمه ای را گویند که استعمال نشود مگربطور ظرف و همیشه منصوب باشد مانند لقیته صباحاً و موعدک صباحاً که در هر دو منصوب است و رفع آن جایز نیست مگر در صورتی که معرفه باشد و مقصود صباح روز معینی بود مانند صباح و ذوصباح و از همین قبیل است مساء و ذومساء و عشیه و عشاء و ضحی و سحر و بکر و یوم ولیل و نهار ولی هرگاه نکره باشد و یا الف و لام بر وی داخل گردد مرفوع و مجرور و منصوب هر سه استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). - متمکن شدن، جایگیر شدن: چون محاسن صلاح بر این جمله در ضمیر متمکن شد خواستم تا به عبادت متحلی گردم. (کلیله و دمنه). خلف در ممالک خویش متمکن شد و نفاذ حکم او در نواحی سیستان به قاعده معهود و رسم مألوف باز رفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 54- 55). و سیرت بغی و عناد آن گروه در نهاد وی متمکن نشده است. (گلستان). و به مرتبۀ بالاتر از آن متمکن شد. (گلستان). - متمکن گردانیدن، جایگیرگردانیدن: متمکن گردانیدن سلطان حسین میرزا را بر سریر سلطنت ایران ملتمس و مستدعی گردید. (مجمل التواریخ گلستانه ص 218). - متمکن گردیدن، جای گزین گردیدن: و بتدریج آن حکمتها در مزاج ایشان متمکن گردد. (کلیله و دمنه). - متمکن گشتن، جایگیر شدن: و چون اپرویز در پادشاهی متمکن گشت مردی بودداهی، جلد، هرمز نام و این را در سر نزدیک خاقان فرستاد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 102). در خدمت امیرنوح بن منصور متمکن گشت. (چهارمقاله ص 24). چون رستم رااز مدد و معاونت مقر خالی یافت بر سر او تاختن آوردو او را از ولایت بیرون کرد... و اصفهبد به ولایت خویش متمکن گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 269). - متمکن ماندن، جایگیر ماندن. متوقف شدن: یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادر زن فرتوت بعلت کابین در خانه متمکن بماند. (گلستان)
شهرنشین. تربیت شده در شهر. مقابل وحشی: دیو با مردم این ملک نکرد آنچه کنند این گروه متمدن به جنوب و به شمال. بهار (دیوان ج 1 ص 685). و رجوع به تمدن شود، مجازاً باتربیت. مؤدب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
شهرنشین. تربیت شده در شهر. مقابل وحشی: دیو با مردم این ملک نکرد آنچه کنند این گروه متمدن به جنوب و به شمال. بهار (دیوان ج 1 ص 685). و رجوع به تمدن شود، مجازاً باتربیت. مؤدب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
رجل متفنن، مرد ذوفنون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد ذوفنون که دارای علوم و فنون وصنایع گوناگون باشد. (ناظم الاطباء) ، کسی که بوالهوسی میکند و هر کار و دانشی را تمام ناکرده و به انجام نارسانیده به کار و دانش دیگر می پردازد. (ناظم الاطباء) ، به علوم و فنون مختلف اشتغال ورزنده، گونه گون شونده، ببازیها و سرگرمی های گوناگون مشغول شونده
رجل متفنن، مرد ذوفنون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد ذوفنون که دارای علوم و فنون وصنایع گوناگون باشد. (ناظم الاطباء) ، کسی که بوالهوسی میکند و هر کار و دانشی را تمام ناکرده و به انجام نارسانیده به کار و دانش دیگر می پردازد. (ناظم الاطباء) ، به علوم و فنون مختلف اشتغال ورزنده، گونه گون شونده، ببازیها و سرگرمی های گوناگون مشغول شونده
متظنی. کسی که می پندارد و گمان می کند و شک می کند و تو هم می نماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، مردی بدگمان بداندیش. (مهذب الاسماء). و رجوع به تظنن و تظنی شود
متظنی. کسی که می پندارد و گمان می کند و شک می کند و تو هم می نماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، مردی بدگمان بداندیش. (مهذب الاسماء). و رجوع به تظنن و تظنی شود
کهنه. (آنندراج). کهنه و فرسوده. (ناظم الاطباء) ، ترنجیده. (از آنندراج). درهم کشیده و ترنجیده و خشک شده و چین دار شده و کوتاه شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشنن شود
کهنه. (آنندراج). کهنه و فرسوده. (ناظم الاطباء) ، ترنجیده. (از آنندراج). درهم کشیده و ترنجیده و خشک شده و چین دار شده و کوتاه شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشنن شود