جدول جو
جدول جو

معنی متلعف - جستجوی لغت در جدول جو

متلعف(مُ تَ لَعْ عِ)
آماده و مهیای برجستن و گرفتن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلعف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متضعف
تصویر متضعف
ضعیف، سست، ناتوان، فقیر، من، بنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلهف
تصویر متلهف
کسی که دریغ و افسوس می خورد، اندوهگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلف
تصویر متلف
کسی که چیزی را ضایع و نابود می کند، تلف کننده، اسراف کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ لَ)
بسیار تلف کننده. یقال رجال مخلاف متلاف و مخلف متلف. (منتهی الارب). بسیار تلف کننده. یقال رجل مخلف متلف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
آماده شدن شیر یا شتر به گرفتن سر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَعْ عِ)
چیزی که از جای رود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنبنده و حرکت کرده از جای خود. (ناظم الاطباء) ، دیوار ازبن افتاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کوه لغزنده و روی ریخته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تقعف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَعِ)
سوارشونده بر ناقه ای که در سواری نیامده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سوارشونده بر ماده شتری که در سواری نیامده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار تلف کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن که مال بسیار تلف کند. (مهذب الاسماء). بسیار تلف کننده. یقال، رجل مخلاف متلاف. (ناظم الاطباء). سخت مسرف. مخلاف. مضیاع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَجْ جِ)
کسی که میکند گرداگرد چاه آب را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلجف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَحْ حِ)
لحاف سازنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تلحف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَعْ عَ)
کسی که مردم وی را حقیر و ضعیف و خوار می پندارند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَعْ عِ)
بسیار ضعیف شونده، چرا که باب تفعیل برای مبالغه نیز می آید یا برای صیرورت. (آنندراج) (غیاث). حقیر و بی نام و نشان و ذلیل و بی قدر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
شریف اگر متضعف شود خیال مبند
که پایگاه بلندش ضعیف خواهد شد.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَطْ طِ)
بر یکدیگر نرمی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تلطف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَعْ عِ)
بسیار بازی کننده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیار و بیرون از حد بازی کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلعب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَعْ عِ)
مرد سخت خوار و بسیارخوار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیارخورنده و پرخوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَعْ عِ)
تنگ گیرنده بر کسی و دشوار کننده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به تلعص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَعْ عِ)
آن که برچیند گیاه لعاع را و لعاع کغراب گیاهی نازک در اول رستن. (آنندراج). بیخ کننده شکوفه و غنچۀ گیاه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَهَْ هَِ)
دریغ خورنده. (از منتهی الارب). افسوس خورنده و اندوهگین. (غیاث) (آنندراج). مضطرب و غم خورده و دریغ و افسوس خورده و ملول. (ناظم الاطباء). آن که افسوس خورد. دریغ خورنده. اندوهناک. ج، متلهفین. (فرهنگ فارسی معین). متأسف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روزگاری در طلبش متلهف بود و پویان. (گلستان) ، متحرک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَعْ عی)
انگبین فروخفته و کره بسته. (آنندراج). عسل متلع،انگبین بسته و منجمد و انگبین که در برداشتن دراز گردد. (ناظم الاطباء). رجوع به متلعلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ عَ)
درشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غلیظ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
تلف کننده و خراب و ضایعکننده. (غیاث) (از آنندراج). خراب کننده و هلاک کننده. (ناظم الاطباء). مهلک. (محیط المحیط) (از اقرب الموارد). مهلک. کشنده. قاتل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، تلف کننده و بر باد دهنده و اسراف کننده و مسرف و بی جا خرج نماینده و ضایع کننده و مبذر. (ناظم الاطباء). مسرف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَقْقِ)
فروخورندۀ طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بعیر متلقف، شتر که دو سپل دست را بجانب چپ مایل دارد در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (ازتاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَفْ فِ)
آن که جامه در خود درپیچد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامه بر خود پیچیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلفف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَفْ فِ)
پوشیده و جامه در خود پیچیده، آن که پیری وی را در گرفته باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلفع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَغْ غِ)
شیر و شتر که آمادۀ گرفتن کسی شود. (آنندراج) (از منتهی الارب). آماده و مهیای برجستن و گرفتن کسی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلغف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متلفف
تصویر متلفف
در نیام شونده، جامه پیچنده: برخود
فرهنگ لغت هوشیار
افسوس خورنده اندوهگین آنکه افسوس خورد دریغ خورنده اندوهناک جمع متلهفین
فرهنگ لغت هوشیار
مرگ، بیابان، مرگجای جای مرگ تباه کننده از میان برنده به باد دهنده تلف کننده تباه کننده جمع متلفین
فرهنگ لغت هوشیار
نزار تکیده ناتوان ضعیف شونده، آنکه دچار سستی و بیحالی شده، بسیار ضعیف شونده جمع متضعفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلحف
تصویر متلحف
دواجدوز (دواج لحاف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلطف
تصویر متلطف
نرمی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلهف
تصویر متلهف
((مُ تَ لَ هِّ))
اندوهگین، کسی که دریغ و افسوس می خورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متلف
تصویر متلف
((مُ لِ))
تلف کننده، تباه کننده، جمع متلفین
فرهنگ فارسی معین
اندوهگین، اندوهناک، دریغاگو، غمگین، متاسف، محزون
فرهنگ واژه مترادف متضاد