جدول جو
جدول جو

معنی متلثلث - جستجوی لغت در جدول جو

متلثلث
(مُ تَ لَ لِ)
دودله شونده در کار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متردد و دودله و مشکوک. بر پهلو خفته. (ناظم الاطباء) ، بر خاک غلطیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلثلث شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مثلث
تصویر مثلث
شکلی که دارای سه ضلع و سه زاویه باشد، سه گوشه، دارای شکل مثلث، سه گوشه،
در علوم ادبی ویژگی حرفی که سه نقطه یا سه حرکت داشته باشد، مثلثه،
در علوم ادبی مسمطی که هر بند آن سه مصراع دارد،
در موسیقی از آلات موسیقی به صورت میلۀ فلزی سه گوشی که با میلۀ فلزی دیگری نواخته می شود،
شراب جوشانده ای که دوسوم آن بخار شده باشد، سیکی، ماده ای خوش بو مرکب از مشک، عنبر و عود
مثلث متساوی الساقین: مثلثی که دو ضلعش با هم برابر باشد
مثلث متساوی الاضلاع: مثلثی که هر سه ضلع آن برابر باشد
مثلث قائم الزاویه: مثلثی که یک زوایۀ آن قائمه نود درجه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلالئ
تصویر متلالئ
تابان، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمثل
تصویر متمثل
مثل آورنده، شبیه، مانند، آنچه به تصویر درآمده، متصور
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جَوْ وُ)
دودله شدن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تأخیر و درنگی کردن در کار. (از اقرب الموارد) ، توقف و درنگ کردن در جای. (از اقرب الموارد) ، در خاک غلطیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمدن و شدن ابر. تردد ابر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثَلْ لِ)
ویران و خراب و سرنگون. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). خانه ویران گردیده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثَلْ لِ)
زمینی است. (منتهی الارب). نام سرزمینی است و در معلقۀ عنتره آمده است. (از اقرب الموارد). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثَلْ لِ)
آوند یا دیوار رخنه دار. (آنندراج). در میان سوراخ دار مانند دیوار و آوند و رخنه دار و ترک دار. و رجوع به تثلم شود، لب شکسته و دندانه دار، رندیده شده مانند شمشیر و آوندهای سفالین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بِ)
درنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). بادرنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلبث شود، سست و کاهل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَثْ ثِ)
آن که دهان بند نهد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که بر دهان وی دهان بند باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلثم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَثْ ثِ)
پدیدکننده مثل و آنچه بر مثال چیزی بود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اقامه کننده مثل و مثل آورنده. (ناظم الاطباء) ، آن که قصاص میگیرد و پاداش میخواهد از کسی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمثل شود، مقلد (ناظم الاطباء) ، کسی که درخواست میکند کنایه و یا استعاره و یا مثل را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَوْ وِ)
آلوده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آلوده و چرکین و ناپاک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلوث شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ثور متلول، گاو استوارخلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). گاو فربه استوارخلقت. (ناظم الاطباء)، نعت است از تل (ت ل ل) . یقال تله للجبین کما یقال کبه لوجهه. (منتهی الارب). بر زمین زننده کسی را یا بر گردن و روی افکننده. (آنندراج). به روی افکنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَهَْ هَِ)
سگی که زبان بیرون اندازد از تشنگی و تعب وماندگی. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مردی که شتابان باشد و سخت دم زند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَیْ یِ)
به شیر ماننده در هوا و حرص. (آنندراج) (از منتهی الارب). مانا به شیر بیشه، بی باک و دلیر، موذی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَلْ لِ)
درآینده و برروی افتنده. (منتهی الارب) (آنندراج). افتادۀ برروی. (ناظم الاطباء) ، برتازنده و حمله برنده، کسی که به شتاب در آید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدلث شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
نام محلی است. (مراصدالاطلاع) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ لِ)
درنگ کننده در کار و توقف نماینده. (آنندراج) (منتهی الارب). آهسته و درنگ کننده در کار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلعلم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
موج بر هم زننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلاطث و متلاطس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ لِ)
زبان گرفته. (ناظم الاطباء) ، دودله و متردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بی ثبات. (ناظم الاطباء). جنبنده، گیرنده چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلجلج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ لِ)
زشت حال و لاغر و نزار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لاغر و نزار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعثلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ لِ)
ماری که جنباند سر خود را از شدت خشم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مار پیچیده و حلقه زده. (ناظم الاطباء). رجوع به تلظلظ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ لِ)
غلطنده از گرسنگی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می جنبد و در می غلطد. (ناظم الاطباء). رجوع به تلعلع شود، عسل متلعلع، عسل که دراز شود وقت برداشتن. (منتهی الارب). انگبین که دراز شود وقت برداشتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انگبین بسته و منجمد و انگبین که در برداشتن دراز گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متمثله
تصویر متمثله
مونث متمثل جمع متمثلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلالی
تصویر متلالی
روشن. درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثلث
تصویر مثلث
سه کرده شده، سه گوشه، نام شکلی سه گوشه از اشکال هندسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلوث
تصویر متلوث
آلوده شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلبث
تصویر متلبث
درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
متل آورنده، داستان زننده داستان گوینده (داستان مثل)، همانند مثل آورنده، مثال زننده، شبیه شونده مقلد جمع متمثلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلالی
تصویر متلالی
((مُ تَ لَ))
درخشان، تابان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثلث
تصویر مثلث
((مُ ثَ لَّ))
شکلی که دارای سه ضلع و سه زاویه باشد، عطری که از ترکیب سه ماده خوشبو درست شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمثل
تصویر متمثل
((مُ تَ مَ ثِّ))
مثل آورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثلث
تصویر مثلث
سه گوش، لچک
فرهنگ واژه فارسی سره
ماننده، شبیه، مثل، متصور، پنداشت، شبیه شونده
متضاد: مقلد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درخشان، روشن، نورانی، پرتلالو، تابناک
فرهنگ واژه مترادف متضاد