جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با متمثل

متمثل

متمثل
مثل آورنده، شبیه، مانند، آنچه به تصویر درآمده، متصور
متمثل
فرهنگ فارسی عمید

متمثل

متمثل
متل آورنده، داستان زننده داستان گوینده (داستان مثل)، همانند مثل آورنده، مثال زننده، شبیه شونده مقلد جمع متمثلین
فرهنگ لغت هوشیار

متمثل

متمثل
پدیدکننده مثل و آنچه بر مثال چیزی بود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اقامه کننده مثل و مثل آورنده. (ناظم الاطباء) ، آن که قصاص میگیرد و پاداش میخواهد از کسی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمثل شود، مقلد (ناظم الاطباء) ، کسی که درخواست میکند کنایه و یا استعاره و یا مثل را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

متمول

متمول
کسی که دارای تمول و ثروت باشد، دارندۀ مال، مال دار، ثروتمند
متمول
فرهنگ فارسی عمید