جدول جو
جدول جو

معنی متقول - جستجوی لغت در جدول جو

متقول(مُ تَ قَوْ وِ)
افترا کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نسبت بدیگری دروغ گوینده. (ناظم الاطباء). رجوع به تقول شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معقول
تصویر معقول
پسندیدۀ عقل، در فلسفه آنچه به وسیلۀ عقل درک شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقول
تصویر منقول
نقل شده، جا به جا شدنی، روایت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمول
تصویر متمول
کسی که دارای تمول و ثروت باشد، دارندۀ مال، مال دار، ثروتمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقبل
تصویر متقبل
کسی که کاری را قبول می کند، قبول کننده، پذیرنده، عهده دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقال
تصویر متقال
نوعی پارچۀ نخی شبیه کرباس اما ظریف تر از آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصقول
تصویر مصقول
صیقل زده، جلا داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معقول
تصویر معقول
خردمند گشتن و ردیافتن، دانستن، پسندیده عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاول
تصویر متقاول
گفت و شنود کننده، زبان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتول
تصویر مقتول
کشته شده، قتیل
فرهنگ لغت هوشیار
باز گفته سروا (حدیث)، ترا برده، جایداد نقل شده جابجا گردیده، روایت شده (قول حدیث) مروی، آنچه که روایت شود از پیشوایان دین و آن شامل اخبار و احادیث است مقابل معقول: (تا بدانی که بنا دین بر منقول است نه بر معقول) (کشف الاسرار 531: 2)، آنچه قابل حمل و نقل باشد مقابل غیر منقول، کلمه ای که از معنی لغوی خود بمعنی دیگری نقل شده و در معنی دوم بطور حقیقت و بدون قرینه استعمال گردد مانند کلمه} نماز {که در اصل لغت بمعنی خم شدن و تعظیم کردن است و بعدا بمعنی عبادت مخصوص مسلمانان بطور حقیقت استعمال شده. توضیح منقول یا اصطلاحی است یا شرعی و یا عرفی اول مانند} فعل {که در لغت بمعنی کردن است و در علم صرف بمعنی کلمه ای که دارای معنی مستقل و دال بر زمان (ماضی حال یا استقبال) منقول گردیده. دوم مانند نماز که در فوق گذشت. سوم مانند} دار {که بمعنی درخت است و در عرف بمعنی چوبی که محکوم باعدام را بدان آویزند گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
زدوده، شیر رویه بسته، نیرومند صیقل زده زنگ زدوده جلا داده شده (آیینه شمشیر و جز آنها) : دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد بود ز زنگ حوادث بر آینه مصقول. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثقول
تصویر مثقول
سنگین گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهول
تصویر متهول
کسی که باو چشم زخم میرسانند، ترسانیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمول
تصویر متمول
بسیار مال، توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوی
تصویر متقوی
توانا و قادر
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی پارچه نخی که امروز متقال گویند، و آن قماشی نزدیک به کرباس است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقبل
تصویر متقبل
قبول کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوت
تصویر متقوت
خورش سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوح
تصویر متقوح
زخم ریمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوس
تصویر متقوس
کمانی کمانه ای
فرهنگ لغت هوشیار
باز دارنده، سخن آموزنده راست شونده، گرانبها راست شونده قوام گیرنده، قیمتی گرانبها: تا این غایت (قریب) بصد هزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم ازدیههای معظم و مزارع مغل... بمجرد شبهتی که در نقل ملک آن باز نمودند بمدعیان (آن) باز فرموده است
فرهنگ لغت هوشیار
ور تشنیک ورتنیده دگر گشته ور تنده دگر کننده، دگر جای تازه جای محل تحول مکان انتقال: ... آن انتقال فرخ بود این نزول مبارک باد خ... زمین این متحول منبت لالی دولتی تازه و مسقط سلاله سعادتی نو باشد، گردنده، دیگر گون شونده متبدل، جابجا شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوب
تصویر متقوب
پوست بر کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحول
تصویر متحول
دیگرگون شونده، جابه جا شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمول
تصویر متمول
((مُ تَ مَ وِّ))
توانگر، ثروتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقبل
تصویر متقبل
((مُ تَ قَ بِّ))
برعهده گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقوم
تصویر متقوم
((مُ تَ قّ وِّ))
راست شونده، قوام گیرنده، در فارسی قیمتی، گران بها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقول
تصویر مثقول
((مَ))
سنگین، گران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحول
تصویر متحول
((مُ تَ حَ وَّ))
محل تحول، مکان انتقال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقال
تصویر متقال
((مِ))
پارچه سفیدی که از نخ می بافند شبیه کرباس اما ظریف تر از آن است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمول
تصویر متمول
توان گر، دارا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متحول
تصویر متحول
دگرگون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معقول
تصویر معقول
بخردانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقتول
تصویر مقتول
کشته
فرهنگ واژه فارسی سره