جدول جو
جدول جو

معنی متقوت - جستجوی لغت در جدول جو

متقوت(مُ تَ قَوْ وِ)
خورش سازنده. (آنندراج) (منتهی الارب) ، پرورش شده و پرورده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
متقوت
خورش سازنده
تصویری از متقوت
تصویر متقوت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقوم
تصویر متقوم
قیمتی، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقوت
تصویر موقوت
ویژگی وقت معین شده، هنگام مقرر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماقوت
تصویر ماقوت
نوعی حلوای رقیق که با نشاسته و شکر تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممقوت
تصویر ممقوت
ویژگی شخصی که مورد بغض و دشمنی واقع شده، دشمن داشته شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قَوْ وِ)
مار پیچنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مار پیچیده و حلقه شده. (ناظم الاطباء) ، گذشته شده بیشتر از شب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
افترا کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نسبت بدیگری دروغ گوینده. (ناظم الاطباء). رجوع به تقول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
بازدارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، سخن آموزاننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که سخن گفتن می آموزاند کسی را و به وی میگوید چنین و چنان بگو. (ناظم الاطباء). رجوع به تقوف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
خمیده رونده همچو رونده در خارستان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خمیده رونده مانند آن که درخارستان می رود. (ناظم الاطباء). رجوع به تقوع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
هنگامه که برشکند. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سپاه شکست خورده. (ناظم الاطباء) ، حلقه ای که پراکنده شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بنای ویران شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقوض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
کج. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کج و خمیده. (ناظم الاطباء) ، کماندار. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مرد با کمان. (منتهی الارب). با کمان. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ابروی شبیه به کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
پوست برکنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مار از پوست بیرون آمده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پوست برکنده از خارش، وگر، و موی سترده، کسی که چند جای از پوست سر او کنده شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
زخم ریمناک. (آنندراج). ریش و زخم ریمناک گردیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقوح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وی)
توانا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). توانا و قادر. (ناظم الاطباء) : مدد و معاونت ایشان در تمشیت آن کار متقوی شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259) ، دلاور و دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقوی شود
لغت نامه دهخدا
دهی ازدهستان پیرتاج است که در شهرستان بیجار واقع است و 220 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نام نوعی از حلوا باشد و آن را ماقوتی هم میگویند، (برهان) (آنندراج)، ماقوتی، نوعی از حلوا، (ناظم الاطباء)، نوعی از حلوا که آنرا با نشاسته و شکر تهیه کنند، ماقوتی، (فرهنگ فارسی معین) :
باز صابونی و مشکوفی و سنبوسۀ نغز
حلقه چی باشد و ماقوت پر از مشک تتار،
بسحاق اطعمه،
مکمل چو پوشید رخت نبرد
زماقوت سرخ و زلیبی زرد،
بسحاق اطعمه (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دشمن داشته شده و دشمن گرفته. (ناظم الاطباء). دشمن گرفته شده و مبغوض. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات). آنکه هر کس او را دشمن دارند. آنکه همه او را دشمن دارند. (مهذب الاسماء) : پس از گذشتن خداوندش چون درجه گونه ای یافت و نواختی از سلطان مسعود، اما ممقوت شد هم نزدیک وی و هم نزدیک بیشتر از مردمان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254). این چه طلعت مکروه است و هیأت ممقوت. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محدودشده به هنگام. (ناظم الاطباء). هنگام معین کرده شده. (آنندراج). محدود به اوقات معینه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موقت شود.
- امر موقوت، کار معین که دارای وقت و هنگام باشد.
- وقت موقوت، هنگام معین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
قیمت شده. (ناظم الاطباء)، قیمتی و گرانبها. (از فرهنگ فارسی معین) : تا این غایت (قریب) به صد هزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم از دیهای معظم و مزارع مغل و باغهای پرنعمت و... بمجرد شبهتی که در نقل ملک بازنمودند به مدعیان (آن) باز فرموده است. (المعجم چ دانشگاه ص 15)، استوار شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین)، اصلاح کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَرْ رُ)
خورش ساختن، یقال: فلان یتقوت بکذا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خوردن: تقوت به و اقتات به اقتیاتاً، اکله. (از اقرب الموارد). قوت گرفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَوْ وِ)
رهایی یافته و آزاد شده و معاف شده، درگذشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفوت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَوْ وِ)
کم مال و اندک مایه. (آنندراج) ، کاسته و کم شده. (ناظم الاطباء) ، کسی که وقت و بی وقت به عزم زیارت و ملاقات می آید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخوت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از موقوت
تصویر موقوت
زمان نشاخته وقت معین شده هنگام مقرر: (خود پیش از میقات موقوت تاتار از مقام موغان بر صوب اذر بیجان در حرکت آمد) (نفثه المصدور. چا. یز. 100)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممقوت
تصویر ممقوت
دشمن داشته دشمن داشته شده مبغوض: (طوطیی را با زاغی در قفس کردند. . میگفت این چه طلعت مکروه است و هیات ممقوت.) (گلستان. چا. فروغی ص 132)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوی
تصویر متقوی
توانا و قادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوب
تصویر متقوب
پوست بر کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوح
تصویر متقوح
زخم ریمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوس
تصویر متقوس
کمانی کمانه ای
فرهنگ لغت هوشیار
باز دارنده، سخن آموزنده راست شونده، گرانبها راست شونده قوام گیرنده، قیمتی گرانبها: تا این غایت (قریب) بصد هزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم ازدیههای معظم و مزارع مغل... بمجرد شبهتی که در نقل ملک آن باز نمودند بمدعیان (آن) باز فرموده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماقوت
تصویر ماقوت
نام نوعی از حلوا میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقوت
تصویر موقوت
((مَ یا مُ))
وقت معین شده، هنگام مقرر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممقوت
تصویر ممقوت
((مَ))
دشمن داشته شده، مبغوض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقوم
تصویر متقوم
((مُ تَ قّ وِّ))
راست شونده، قوام گیرنده، در فارسی قیمتی، گران بها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماقوت
تصویر ماقوت
نوعی حلوا که آن را با نشاسته و شکر تهیه کنند، ماقوتی
فرهنگ فارسی معین