جدول جو
جدول جو

معنی متقنع - جستجوی لغت در جدول جو

متقنع
(مُ تَ قَنْ نِ)
خود را پوشنده به جامه. (از منتهی الارب). قناع پوشیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متصنع
تصویر متصنع
کسی که صنایع ادبی را به تکلف در آثار خود به کار می برد، مصنوعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقنع
تصویر مقنع
کسی که سر و صورت خود را پوشانیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقنع
تصویر مقنع
اقناع کننده، قانع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتنع
تصویر مقتنع
قناعت کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قَشْ شِ)
ابر گشاده و وا گردیده از هوا. (از منتهی الارب). ابر واشده و پراکنده گردیده. (ناظم الاطباء) : آن مهره ها را بر اطراف حصار قلعه ها و دژها درآویزند به قدرت لایزالی هم در ساعت ابر از صحرای آن دیه متقشع و متفرق گردد. (ترجمه محاسن اصفهان) ، قوم پراکنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پراکنده و ژولیده. (ناظم الاطباء) ، دل گشاده شده از غم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
ترنجیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ورترنجیده. (ناظم الاطباء). رجوع به تقفع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَطْ طِ)
پاره پاره و بخش بخش گردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاره پاره و بخش بخش گردیده. (ناظم الاطباء) ، شراب آمیخته با آب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقطع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَضْ ضِ)
پاره پاره شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاره پاره گشته. بریده شده. (ناظم الاطباء) ، پراکنده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَصْ صِ)
جراحتی که پر شود از ریم و آب زرد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دیدۀپر شده از ریم. (ناظم الاطباء). رجوع به تقصع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَزْ زِ)
اسپی که مهیای دویدن شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب آمادۀ دویدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقزع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
برگردنده از پهلو به پهلو. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از این پهلو به آن پهلو می گردد وقتی که دراز کشیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مَ)
متقمعالدابه، سر ستور و پتفوز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَذْ ذِ)
آن که آمادۀ بدی شود برای کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که آمادۀ زیان و گزند است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نِ)
قناعت کننده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
قناعت کننده. قانع:
گفت مردی زاهدم من منقطع
با گیاه و برگ اینجا مقتنع.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَلْ لِ)
از بن برکنده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از بن کنده شده. (ناظم الاطباء) : و خان و مان بسیاری معتبران و اعیان زمان بواسطۀقتل و نهب متقلع و مستأصل می گشت. (تاریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَنْ نِ)
آفتاب فروشونده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مِ)
خری که جنباند سر را و راند مگس را. (آنندراج). خری که جنباند سر را و راند غبار را. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). خر جنبانندۀ سر و رانندۀ مگس. (از فرهنگ جانسون) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تقمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَنْنِ)
اسیری که در هم کشیده شود به دوال. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). محبوس به زنجیر بسته شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکنع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَنْ نِ)
بر اسب سوار شونده. (آنندراج) سوار شدۀ بر اسب. (ناظم الاطباء) ، سلاح درپوشنده. (آنندراج). سلاح پوشیده و آمادۀ جنگ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشنع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَنْ نِ)
خویشتن را آراینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آراسته و زینت کرده شده. (ناظم الاطباء) ، ساخته. برخاسته. ساختگی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به تکلف نیکوسیرتی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به تکلف نیکوسیرتی میکند. کسی که می نمایاند هنر و صفت خویش را. (ناظم الاطباء) ، پریشان خاطری که می گذرد از خوشی، آن که حرف می زند و کار می کند نه ازروی میل و رضا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَنْ نِ)
ثابت و استوار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمنع شود، غالب و مظفر و فیروز، دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که بازمیدارد و منع میکند. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
خمیده رونده همچو رونده در خارستان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خمیده رونده مانند آن که درخارستان می رود. (ناظم الاطباء). رجوع به تقوع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نَ)
مؤنث متقن. رجوع به متقن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَنْ نِ)
شکارجوینده و شکارکننده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقنص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَنْ نِ)
صیاد و صید جوینده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقنز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متقنه
تصویر متقنه
متقنه در فارسی مونث متقن: استوار مونث متقن. مونث متقن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتنع
تصویر مقتنع
قناعت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقنع
تصویر تقنع
قناعت کردن، قناعت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
خود آرا، دلسوز نما، هنرمند نما خویشتن آراینده، بتکلف نیکو سیرتی نماینده، آنکه صنعتی و هنری را بخود ببندد جمع متصنعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقطع
تصویر متقطع
پاره پاره و بخش بخش گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقن
تصویر متقن
استوار و محکم، متین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتنع
تصویر مقتنع
((مُ تَ نِ))
قناعت کننده، قانع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصنع
تصویر متصنع
((مُ تَ صَ نِّ))
خویشتن آراینده، به تکلف نیکو سیرتی نماینده، آن که صنعتی یا هنری را به خود ببندد، جمع متصنعین
فرهنگ فارسی معین