جدول جو
جدول جو

معنی متقلد - جستجوی لغت در جدول جو

متقلد
کسی که امری را بر گردن گرفته، متعهد، مقلد، پیروی کننده
تصویری از متقلد
تصویر متقلد
فرهنگ فارسی عمید
متقلد
(مُ تَ قَلْ لِ)
قلاده پوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زینت داده شده با گردن بند. (ناظم الاطباء) ، کسی که امری را خود به عهده گرفته. (از اقرب الموارد). متقلد امری شدن، به عهده گرفتن آن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آن خطه به ملکی غالب... محتاج است. و پادشاهی که متقلد آن حکم بود از میان برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 221). و از اقطار ممالک اصحاب حاجات و ارباب ملتمسات و متقلدان اعمال و منسوبان اشغال متوجه حضرت او گشته. (جهانگشای جوینی). و از اکابر و متعینان کرمان... که هر دو متقلد منصب قضا بودند... همراه ایشان بودند. (ظفرنامۀ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 379). و رجوع به تقلد شود، شمشیر به خود بسته، کسی که نیزه برمیدارد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
متقلد
افسار پذیرفته، به گردن گرفته آنکه قلاده بر گردن انداخته، کسی که امری را بعهده گرفته: و از اکابر و متعینان کرمان... که هر دو متقلد منصب قضا بودند... همراه ایشان بودند جمع متقلدین
فرهنگ لغت هوشیار
متقلد
((مُ تَ قَ لِّ))
کسی که امری را بر گردن گرفته باشد
تصویری از متقلد
تصویر متقلد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متولد
تصویر متولد
زاییده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجلد
تصویر متجلد
چابک، دلیر، بی باک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبلد
تصویر متبلد
گول و نادان، حیران، سرگردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقلب
تصویر متقلب
کسی که در کاری دغلی و نادرستی می کند، دغل کار، دگرگون شونده، برگردنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجلد
تصویر متجلد
چابک نما بتکلف چابکی نماینده جمع متجلدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقلب
تصویر متقلب
مردم نادرست، فریبنده، دغلکار
فرهنگ لغت هوشیار
دوستی دارنده، کار پذیرنده، سرکار و مباشر، سازمان و یا کاری را بعهده گیرنده، سرپرست املاک موقوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلد
تصویر متجلد
((مُ تَ جَ لِّ))
به تکلف چابکی نماینده، جمع متجلدین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقلب
تصویر متقلب
((مُ تَ قَ لِّ))
دگرگون کننده هرچیزی، مردم نادرست و دغل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متولد
تصویر متولد
((مُ تَ وَ لِّ))
زاییده شده، تولد یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متولد
تصویر متولد
زایچه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متولد
تصویر متولد
জন্মগ্রহণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از متولد
تصویر متولد
alizaliwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از متولد
تصویر متولد
生まれた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از متولد
تصویر متولد
出生的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از متولد
تصویر متولد
נולד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از متولد
تصویر متولد
태어난
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از متولد
تصویر متولد
geboren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متولد
تصویر متولد
जन्मा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از متولد
تصویر متولد
nacido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متولد
تصویر متولد
geboren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متولد
تصویر متولد
народжений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متولد
تصویر متولد
рожденный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متولد
تصویر متولد
urodzony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متولد
تصویر متولد
nascido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متولد
تصویر متولد
เกิด
دیکشنری فارسی به تایلندی