جدول جو
جدول جو

معنی متقافس - جستجوی لغت در جدول جو

متقافس
(مُ تَ فِ)
با هم برجهنده. (آنندراج). مشغول به برجستن و کشیدن موی یکدیگر را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقافس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متغافل
تصویر متغافل
کسی که خود را غافل وانمود سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقارب
تصویر متقارب
نزدیک به هم، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر که از تکرار سه یا چهاربار فعولن حاصل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
چیزی که با دیگری از یک جنس باشد، هم جنس، متناسب، متعادل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقابل
تصویر متقابل
آنچه دو سو داشته باشد، دارای دو طرف، رو به رو، مقابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقادم
تصویر متقادم
گذشته، دیرینه، پیشین
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فِ)
هر یک از طرفین که راضی به حکومت حکم و یا قاضی شده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ترافع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
هم دیگر همراه شونده در سفر. (آنندراج). رفیق و همراه سفر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترافق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
رغبت کننده به چیزی به طریق مبارات. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آرزومند و راغب و مشتاق، بخصوص هنگام رقابت و همچشمی. (ناظم الاطباء) : ختامه مسک و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون. (قرآن 26/83). و رجوع به تنافس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
همدیگر را یاری دهنده. (آنندراج). یکدیگر رایاری دهنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترافد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نر و مادۀ به هم یارمندی نماینده به گشنی کردن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نر و ماده ای که همدیگر را معاونت نمایند برای جماع. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقافط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
مرد درآمده پشت برآمده سینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برگشته و پشت داده. (ناظم الاطباء) ، باز پس شونده از کاری و سپس ماننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقاعس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
برجهنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقفس شود، رقص کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
باهم برجستن یقال: هما یتقافسان بشعورهما، ای یتواثبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متقاتل
تصویر متقاتل
کارزار کننده در کشمکش
فرهنگ لغت هوشیار
غافل شونده از چیزی و چشم پوشی نماینده، کسی که خود را غافل می نمایاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقافس
تصویر تقافس
با هم برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
سخت گیر چانه زن بد خوی سخت گیر و چانه زن: گرد هوا ها و آرزوانهاء مختلف و از آن زن و بچگان خود مگرد که شرکاء متشاکس اند هر کس را فرمان مختلف است
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در فرهنگنامه های تازی نیامده جفت پذیرنده جفت پذیرنده. توضیح صیغه تشافع در قوامیس معتبر عربی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترافق
تصویر مترافق
رفیق و همراه سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقابل
تصویر متقابل
با هم رویاروی گردنده، روبروی یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
دیرینه شونده دیرینه گذشته دیرینه: گفت: در عهود مقدم و دهور متقادم دیوان... آشکارا میگردیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقارب
تصویر متقارب
با یکدیگر نزدیک گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
همگن هم مان شبیه بچیزی یاکسی هم جنس جمع متجانسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالس
تصویر متخالس
رباینده از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدافع
تصویر متدافع
یکدیگر را دفع کننده در کارزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشافع
تصویر متشافع
((مُ تَ فِ))
جفت پذیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متدافع
تصویر متدافع
((مُ تَ فِ))
دفع کننده یکدیگر در کارزار، جمع متدافعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقارب
تصویر متقارب
((مُ تَ رِ))
نزدیک شونده، نزدیک به یکدیگر، نام یکی ازبحور شعر که از هشت فعولن تشکیل شده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقادم
تصویر متقادم
((مُ تَ دِ))
گذشته، پیشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقابل
تصویر متقابل
((مُ تَ بِ))
مقابل، روبروی، دارای تقابل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
((مُ تَ نِ))
از یک جنس، مشابه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
همگن
فرهنگ واژه فارسی سره
همگن
دیکشنری عربی به فارسی
مقابله به مثل، متقابل
دیکشنری اردو به فارسی