جدول جو
جدول جو

معنی متقاطر - جستجوی لغت در جدول جو

متقاطر
ویژگی دو نقطه که در دو طرف قطر یک کره باشند
تصویری از متقاطر
تصویر متقاطر
فرهنگ فارسی عمید
متقاطر
(مُ تَ طِ)
قطره قطره چکنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). هر آنچه می چکد و قطره قطره می ریزد. (ناظم الاطباء) ، چیزی پیاپی گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). گروه گروه پس از یکدیگر آینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقاطر شود
لغت نامه دهخدا
متقاطر
گردنده، چکنده قطره قطره چکنده، دسته های پیاپی آینده
تصویری از متقاطر
تصویر متقاطر
فرهنگ لغت هوشیار
متقاطر
قطره قطره چکیده، دسته های پیاپی آینده
تصویری از متقاطر
تصویر متقاطر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متظاهر
تصویر متظاهر
تظاهر کننده، ظاهرساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
کسی که اظهار دلیری و جسارت می کند، کنایه از گردنکش، طغیانگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
کسی که خود را شاعر می پندارد و تظاهر به شاعری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاهر
تصویر متجاهر
کسی که عمداً کار و عمل خود را آشکار سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقاطر
تصویر تقاطر
از پی هم آمدن، قطره قطره چکیدن آب یا مایع دیگر، چکه چکه ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقاطع
تصویر متقاطع
آنچه از چیز دیگر بگذرد و آن را قطع کند، در ریاضیات دو خط که به هم برسند و یکدیگر را قطع کنند، بریده بریده، مقطّع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقاصر
تصویر متقاصر
کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قارر)
قرار و ثبات ورزنده و آرمنده. (آنندراج). همدیگر را فراگیرنده و ساکن شونده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
چکانندۀ آب و مثل آن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَطْ طِ)
آن که آماده شود کارزار را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آمادۀ کارزار. (ناظم الاطباء) ، خوشبوی مالیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خوشبوی شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقطر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
گروه گروه آمدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیاپی شدن. (دهار). پیاپی گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پیاپی قطره چکیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). قطره قطره جاری شدن و چکیدن آب و جز آن. (از اقرب الموارد) : موسم تقاطر اقطار و تکاثر امطار بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259) ، رویاروی شدن کرانه ها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
اظهار کوتاهی نماینده و بازایستنده از امری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که باز می ایستد از کردار چیزی و آن که اظهار کوتاهی میکند. (ناظم الاطباء) : سلطان یمین الدوله محمود در آن واقعات اثرهائی نمودند که افهام و اوهام از کنه آن قاصر آید و قوت بشریت از آن متقاصر گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 36). و رجوع به تقاصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
از هم دیگر برنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). جدا شونده یکی از دیگری. هر دو چیزی که به هم برسند و سپس از هم جدا گشته یکدیگر را قطعکنند. خاجی شکل و صلیبی شکل. (ناظم الاطباء). آنچه که به چیزی دیگر برسد و آن را قطع کند. (فرهنگ فارسی معین) : دو شعاع چشم بر یکدیگر متقاطع همی گردد. (قراضۀ طبیعیات ص 32). و رجوع به تقاطع شود.
- جدول کلمات متقاطع، در اصطلاح مطبوعات امروز جدولی است شطرنجی (نه به تعداد خانه های شطرنج) که در خانه های عمودی و افقی آن باید از قرائن و اشاراتی که تهیه کننده جدول اعلام دشته است حروفی را بدست آورد و جای داد تا کلمات منظور بدست آید.
- خطهای متقاطع، خطهای بریکدیگر گذشته. دو خط متقاطع دو پاره خط را گویند که بیکدیگر برسند و هم را قطع کنند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- متقاطع شدن، تقاطع کردن. یکدیگر را قطع کردن. (فرهنگ فارسی معین) : چه شعاع چشم راست سوی چپ رود و آن چپ سوی راست و متقاطع شود بر یک نقطه. (قراضۀ طبیعیات ص 100، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تقاطع و دیگر ترکیبهای آن شود.
- متقاطع گردیدن (گشتن) ، متقاطع شدن. (فرهنگ فارسی معین) : این شعاعات بر یک نقطه متقاطع گردند. (قراضۀ طبیعیات ص 99، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تقاطع و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
همدیگر به گرو چیزی بازنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با هم دیگر قمار کننده و با یکدیگر نبرد کننده در گروبندی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقامر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
ابر که ساعتی بارد و ساعتی باز ایستد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، باران باریده شده در محلی بدون محل دیگر. (ناظم الاطباء). باران که جائی بارد و جائی نبارد. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ طِ)
گرو بندنده با هم. (آنندراج). با یکدیگر گروبسته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخاطر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ)
جمع واژۀ مقطر (ناظم الاطباء) و مقطره. (اقرب الموارد). رجوع به مقطر و مقطره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متبادر
تصویر متبادر
آنکه پیشی گیرد و بشتابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباشر
تصویر متباشر
مژده دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاور
تصویر متحاور
هم سخن
فرهنگ لغت هوشیار
نما گر کسی که عمل خویش را بقصد آشکار سازد: متجاهر بفسق جمع متجاهرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاور
تصویر متجاور
همسایگی کننده با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقامر
تصویر متقامر
هم منگ هم منگیا (منگیا منگ قمار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاطع
تصویر متقاطع
جدا شونده یکی از دیگری
فرهنگ لغت هوشیار
چکیدن، پیاپیی قطره قطره آمدن (آب یامایع دیگر) چکه چکه ریختن،جمع تقاطرات
فرهنگ لغت هوشیار
کوتاهی کننده باز ایستنده از امری اظهار کوتاهه نماینده جمع متقاصرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
گستاخ گردنکش کسی که جسارت ورزد، گردنکش عاصی جمع متجاسرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاطر
تصویر تقاطر
((تَ طُ))
قطره قطره آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقاصر
تصویر متقاصر
((مُ تَ ص))
بازایستنده از امری، اظهار کوتاهی نماینده، جمع متقاصرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقاطع
تصویر متقاطع
((مُ تَ طِ))
قطع کننده یکدیگر، دو خط که به یکدیگر برسند و همدیگر را قطع کنند (هندسه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متظاهر
تصویر متظاهر
وانمودگر
فرهنگ واژه فارسی سره