جدول جو
جدول جو

معنی متفول - جستجوی لغت در جدول جو

متفول
(مُ تَ فَوْ وِ)
کسی که فالگویی میکند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفتول
تصویر مفتول
رشتۀ باریک فلزی که مانند نخ تابیده است، تابیده شده، تاب داده شده، پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمول
تصویر متمول
کسی که دارای تمول و ثروت باشد، دارندۀ مال، مال دار، ثروتمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحول
تصویر متحول
دگرگون شونده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ غَوْ وِ)
گوناگون و رنگارنگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). گوناگون شونده. (آنندراج) (منتهی الارب). متلون. (از محیط المحیط) ، پایمال و منهدم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَوْ وِهْ)
سخن گوینده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که دهان میگشاید در سخن گفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَوْ وِ)
برتر از دیگران. بالاتر از اقران خود: چون پدرش از این شیوه عاری بود پسر بدین تلبیات و تزلیقات در جنب او عالمی متفوق مینمود. (جهانگشای جوینی) ، بچه که فواق فواق مکد شیر را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). بچه ای که در یکدفعه بمقدار اند’، شیر نوشد و یا بمکد. (ناظم الاطباء) ، آسوده حال با خوشی و خرمی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که بمقداراندک شیر را در هر دفعه می دوشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تفوق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَوْ وِ)
رهایی یافته و آزاد شده و معاف شده، درگذشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفوت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَلْ لِ)
تیغ و کارد ومانند آن که رخنه دار شود و خفته باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کارد و شمشیر شکسته و دندانه دندانه شده. (ناظم الاطباء) ، لشکر شکست خورده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَوْ وِ)
فراهم آمده و پیش آینده کسی را به دشنام و ضرب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر مخالف کسی فراهم آمده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَوْ وِ)
منت نهنده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). مهربانی کننده و منعم و نیکوکار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَیْ یِ)
رای ضعیف شونده و خطاکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پرسهو در رأی خود. (ناظم الاطباء) ، فربه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
افترا کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نسبت بدیگری دروغ گوینده. (ناظم الاطباء). رجوع به تقول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَضْ ضِ)
افزون شونده و افزونی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). افزونی جوینده. (ناظم الاطباء) ، نکوئی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آن که تفضل کند. آن که ناواجبی را بخشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دعوی فضل کننده بر اقران خویش. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افزونی جوینده بر اقران. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفضل شود، فاضل و بزرگوار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، جامۀ باد روزه پوشیده برای کار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آن که یک جامه پوشد. (ناظم الاطباء). یک جامه پوشنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَشْ شِ)
آب روان شده. (ناظم الاطباء). آب روان شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَحْ حِ)
به تکلف نماینده فحولت را در لباس و طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفحل و فحولت شود، با گشن ماننده. (از منتهی الارب) ، درخت که بار نیارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تِ)
ریسمان تابیده. (ناظم الاطباء). تافته گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَیْ یَ)
بر فیل نشسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تفیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ وْ وِ)
ترسانیده شده از شکل گرگ. (ناظم الاطباء) ، کسی که به مال چشم زخم میرساند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تهول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ثور متلول، گاو استوارخلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). گاو فربه استوارخلقت. (ناظم الاطباء)، نعت است از تل (ت ل ل) . یقال تله للجبین کما یقال کبه لوجهه. (منتهی الارب). بر زمین زننده کسی را یا بر گردن و روی افکننده. (آنندراج). به روی افکنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَوْ وِ)
بسیارمال. (آنندراج) (ربنجنی). مالدار و بسیارمال و توانگر. (ناظم الاطباء). چیزدار. دارا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آنجا شخصی ترسا دیدم که از متمولان مصر بود. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 77)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَوْ وِ)
دریابندۀ نشانها. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَوْ وَ)
محل تحول. مکان انتقال. (فرهنگ فارسی معین) : آن انتقال فرخ بود، این نزول مبارک باد... زمین این متحول منبت لاّلی دولتی تازه و مسقط سلالۀ سعادتی نو باشد. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به تحول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَوْ وِ)
گردنده. دیگرگون شونده. متبدل. جابه جاشونده. و رجوع به تحول شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن بسیار گنده نفس. (ناظم الاطباء). زن بوی ناک. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفتول
تصویر مفتول
تابیده شده، پیچیده، هر چیز تافته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهول
تصویر متهول
کسی که باو چشم زخم میرسانند، ترسانیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمول
تصویر متمول
بسیار مال، توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
ور تشنیک ورتنیده دگر گشته ور تنده دگر کننده، دگر جای تازه جای محل تحول مکان انتقال: ... آن انتقال فرخ بود این نزول مبارک باد خ... زمین این متحول منبت لالی دولتی تازه و مسقط سلاله سعادتی نو باشد، گردنده، دیگر گون شونده متبدل، جابجا شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتول
تصویر مفتول
((مَ))
تاب داده شده، تابیده، رشته سیم باریک فلزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحول
تصویر متحول
دیگرگون شونده، جابه جا شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمول
تصویر متمول
((مُ تَ مَ وِّ))
توانگر، ثروتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحول
تصویر متحول
((مُ تَ حَ وَّ))
محل تحول، مکان انتقال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمول
تصویر متمول
توان گر، دارا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متحول
تصویر متحول
دگرگون
فرهنگ واژه فارسی سره