- متفق
- با هم سازوار کردن، هماهنگ و هم عهد
معنی متفق - جستجوی لغت در جدول جو
- متفق ((مُ تَّ فِ))
- با هم یکی شده، یک دل و یک جهت، متحد شده، سازگار، همراه، مصمم، قصد کننده، القول هم صدا، هم کلام
متفق الرأی: کنایه از همدستان، هم رأی
- متفق
- با هم یکی شده، هماهنگ، کسی که با دیگری همراه و متحد باشد، هم عهد، کسی که قصد کاری را دارد، قصد کننده،
برای مثال یکی متفق بود بر منکری / گذر کرد بر وی نکو محضری ، سازگار(سعدی۱ - ۱۹۲)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عالم به علم فقه، فقیه، دانشمند
متفقه در فارسی مونث متفق: همیو سازوار هماهنگ دانا نما، دانا دانشمند مونث متفق یا دایره متفقه دایره عروضی که دو بحر متقارب و متدارک از آن استخراج میشود. دایره متقارب. آنکه خود را فقیه معرفی کند، فقیه دانشمند جمع متفقهین
متحداً، جمعاً، باتفاق، با هم باتفاق متحدا جمعا، متفقا وارد مجلس شدن
جویندۀ گم شده
پراکنده
دلسوز
کامیاب، پیروز، پیروزمندانه
آرنج، محل اتصال ساعد به بازو
توفیق یافته، کامروا، بهره مند
کاری یا چیزی که از آن سود و بهره ببرند
دارای نظم و ترتیب، در علوم ادبی متدارک
انفاق کننده، نفقه دهنده، خرج کننده، دهندۀ مال
پراکنده، دورازهم، در تصوف ویژگی سالکی که در حالت تفرقه است
پراکنده شده
ساماندار، هموار دارای نظم و ترتیب، مستوی، بحر متدارک
سخت آرزومند
پشتی بالش، سود بخش
آرنج، بندگاه ساعد یا بازو
مهربانی کننده، مهربان و نصیحت گر
شکاف پیراهن
جفت شده، به هم دوخته، آمیز، در آمیخته بهم جفت کرده، دو پارچه بهم دوخته، سخن با دروغ آراسته، تشکیل شده مشکل مرکب
پتیست دهنده (پتیست نذر)، هزینه دهنده نفقه دهنده خرج دهنده، کسی که در راه خدا چیزی دهد
توفیق ده و کسی که ارشاد میکند و راهنمائی میکند و بهره مند میسازد و دستگیری میکند توفیق یافته، هدایت شده
مدد کننده، به مقصود رساننده، خدای تعالی