تنها و یگانه. بی همتا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : المتفرد بالربوبیه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). - متفرد بودن، منحصر شدن در قولی یا چیزی شریکی در آن نداشتن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، یکسو گردنده. (آنندراج). جدا و دور شده: آن قلعه بستد و به اموال و غنایم آن متفرد شد... و سلطان از آن فتح... لذتی نیافت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 418)
تنها و یگانه. بی همتا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : المتفرد بالربوبیه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). - متفرد بودن، منحصر شدن در قولی یا چیزی شریکی در آن نداشتن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، یکسو گردنده. (آنندراج). جدا و دور شده: آن قلعه بستد و به اموال و غنایم آن متفرد شد... و سلطان از آن فتح... لذتی نیافت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 418)
رها شده از تنگی و سختی. (ناظم الاطباء). رهائی یابنده از هر چه باشد مثل آفت و بلا و وام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفصی شود
رها شده از تنگی و سختی. (ناظم الاطباء). رهائی یابنده از هر چه باشد مثل آفت و بلا و وام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفصی شود
گم شده را جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). جویندۀ گم شده. (ناظم الاطباء) ، گم کننده چیزی. (ناظم الاطباء) ، محروم و بی نصیب، دلجویی کننده و غم خوار و مهربان. (ناظم الاطباء)
گم شده را جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). جویندۀ گم شده. (ناظم الاطباء) ، گم کننده چیزی. (ناظم الاطباء) ، محروم و بی نصیب، دلجویی کننده و غم خوار و مهربان. (ناظم الاطباء)
امیدوار و چشم داشت دارنده. (آنندراج) (غیاث). منتظر. (دهار). انتظار کشنده. منتظر و نگران. چشم براه و بیدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : در اثناء این حال ابوالحسن سیمجور از سیستان باز گشته و بی اجازت حضرت به خراسان آمده و مترصد فتنه و تشویش نشسته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 77). مترصد آن که بوقت صبح محذور واقع شود و حادثه نازل گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 96). خویشتن بدارالملک بلخ رفت و منتظر و مترصد وصول مدد بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259). در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان. (گلستان). یکی از ملوک عجم شنیدم که متعلقان را همی گفت که مرسوم فلان را چنانکه هست مضاعف کنید که ملازم درگاه است و مترصد فرمان. (گلستان)
امیدوار و چشم داشت دارنده. (آنندراج) (غیاث). منتظر. (دهار). انتظار کشنده. منتظر و نگران. چشم براه و بیدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : در اثناء این حال ابوالحسن سیمجور از سیستان باز گشته و بی اجازت حضرت به خراسان آمده و مترصد فتنه و تشویش نشسته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 77). مترصد آن که بوقت صبح محذور واقع شود و حادثه نازل گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 96). خویشتن بدارالملک بلخ رفت و منتظر و مترصد وصول مدد بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259). در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان. (گلستان). یکی از ملوک عجم شنیدم که متعلقان را همی گفت که مرسوم فلان را چنانکه هست مضاعف کنید که ملازم درگاه است و مترصد فرمان. (گلستان)