جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مترصد

مترصد

مترصد
امیدوار و چشم داشت دارنده. (آنندراج) (غیاث). منتظر. (دهار). انتظار کشنده. منتظر و نگران. چشم براه و بیدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : در اثناء این حال ابوالحسن سیمجور از سیستان باز گشته و بی اجازت حضرت به خراسان آمده و مترصد فتنه و تشویش نشسته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 77). مترصد آن که بوقت صبح محذور واقع شود و حادثه نازل گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 96). خویشتن بدارالملک بلخ رفت و منتظر و مترصد وصول مدد بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259). در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان. (گلستان). یکی از ملوک عجم شنیدم که متعلقان را همی گفت که مرسوم فلان را چنانکه هست مضاعف کنید که ملازم درگاه است و مترصد فرمان. (گلستان)
لغت نامه دهخدا

متردد

متردد
کسی که در امری دچار شک و تردید باشد، دودل، رفت و آمد کننده
متردد
فرهنگ فارسی عمید

متربد

متربد
اَخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، بَداُغُر، عَبوس، تُرش روی، عَبّاس، تُندرو، زوش، تُرش رو، اَخم رو، روتُرش، سَخت رو، دُژبُرو، گِرِه پیشانی، بَداَخم، عابِس، تیموک
متربد
فرهنگ فارسی عمید

متربد

متربد
ترشروی، آسمان ابری شیر از جانوران متغیر، ترش رو، آسمان ابردار
متربد
فرهنگ لغت هوشیار

میرصد

میرصد
نادرست نویسی میرسد پارسی است رئیس و فرمانده صدتن یوزباشی
میرصد
فرهنگ لغت هوشیار