- متفرقه
- درهم
معنی متفرقه - جستجوی لغت در جدول جو
- متفرقه
- متفرقه در فارسی مونث متفرق: پراگنده پراشیده ولاو بشپول، گوناگون، بیگانه نا آشنا مونث متفرق جمع متفرقات، اشخاص و اشیا متخلف: یعنی اهل بازار و روستا و متفرقه، گروهی از نگهبانان سلطنتی، اشخاص بیگانه: ورود اشخاص متفرقه ممنوع است
- متفرقه ((مُ تَ فَ رِّ قِ))
- مؤنث متفرق، جمع متفرقات، اشخاص و اشیاء مختلف، اشخاص بیگانه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
متفرعه در فارسی مونث متفرع: فرجستک ستاک مونث متفرع جمع متفرعات
دوگانگی، دودستگی، پراکندگی
پراکنده
پراکنده کردن، جدا کردن
عالم به علم فقه، فقیه، دانشمند
جدا کردن، جدایی انداختن، پراکنده ساختن، پراکندگی
پراکنده، دورازهم، در تصوف ویژگی سالکی که در حالت تفرقه است
متفقه در فارسی مونث متفق: همیو سازوار هماهنگ دانا نما، دانا دانشمند مونث متفق یا دایره متفقه دایره عروضی که دو بحر متقارب و متدارک از آن استخراج میشود. دایره متقارب. آنکه خود را فقیه معرفی کند، فقیه دانشمند جمع متفقهین
پراکنده شده
Sparse
esparso
spärlich
rzadki
разреженный
рідкісний
schaars
escaso
sparso
jarang
מפוזר
เบาบาง