جدول جو
جدول جو

معنی متفتح - جستجوی لغت در جدول جو

متفتح
(مُ تَ فَتْ تِ)
گشاد و گشاده کرده. (ناظم الاطباء). گشاده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفتتح
تصویر مفتتح
گشوده شده، باز شده، گشوده، آغاز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتح
تصویر مفتح
گشاینده، بازکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفتت
تصویر متفتت
شکسته شده، ریزه ریزه شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فَتْ تِ)
شکافته و چاک شده. (ناظم الاطباء). شکافته و گشاده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتق شود، نادوخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
خزینه. (مهذب الاسماء). خزانه و گنج و گنجینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). کنز. (المعرب جوالیقی). ج، مفاتح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَتْ تِ)
گشاینده. بازکننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء) :
ای بند مرا مفتح از تو
سودای مرا مفرح از تو.
نظامی.
و رجوع به تفتیح شود.
- مفتح الابواب. رجوع به مدخل مفتح الابواب در ردیف خودشود.
، (اصطلاح طب) به اصطلاح طب، هر آنچه مجاری بسته شده را باز کند. (ناظم الاطباء). دوایی است که به حرکت درمی آورد به سوی بیرون ماده ای را که در داخل تجویف منافذ مانده باشد تا مجاری باز باشند و این قوی تر از جالی است، مانند فطراسالیون و این خاصیت بدان جهت است که آن یا لطیف و محلل است و یا لطیف و مقطعو یا لطیف و غسال. و هر حرّیف و هر لطیف سیال مایل به حرارت و مایل به اعتدال و هر لطیف حامض مفتح است. (از قانون ابوعلی سینا کتاب دوم ص 149). نزد پزشکان، دارویی است که بیرون می آورد از مجرای مسدود، ماده ای که بیرون آمدن آن متعذر و متعسر بوده هنگام فعل حرارت غریزی در مجری، مانند کرفس. (کشاف اصطلاحات الفنون). دوایی است که محرک مادۀ واقع در تجویف منافذ یادهانه های آن است به سوی بیرون، مانند نطرون. (از بحرالجواهر). تفتیح کننده سده. گشایندۀ سده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مخزن الادویه شود، فاتح و گیرندۀ شهر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ)
کلید. (دهار) (ترجمان القرآن). کلید و هرچه بدان چیزی گشایند. مفتاح. ج، مفاتح. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
گشاده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). گشاده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطاوع تفتیح ابواب، یقال: فتح الابواب فتفتحت. (از اقرب الموارد) ، شکفتن گل. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، بلند کردن آواز در سخن به افتخار علم و ادبی که دارد. (از اقرب الموارد) ، برتری جستن بر کسی به مال یا به دانش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ تِ)
گشاده شونده. (آنندراج). گشاده. (ناظم الاطباء). بازگشوده. مفتوح: ابواب عدلی که مسدود بود منفتح شد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 29). رجوع به انفتاح شود.
- منفتح شدن، باز شدن. مفتوح شدن. گشوده گردیدن:
بادی که غنچۀ دل از او منفتح شود
از دامن شمایل خلقت دمیده باد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 313).
- منفتح گردیدن، منفتح شدن: تا نخست دل مؤمن به نور یقین منشرح و منفسح نشود چشم بصیرتش به مشاهده و معاینۀ حسن تدبیر الهی منفتح نگردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 400). رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
گشاینده. افتتاح کننده. و رجوع به افتتاح شود، فتح کننده و گیرندۀ شهر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
در پنهانی گفتگوکننده. (ناظم الاطباء). با هم سخن پوشیده گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاتح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تِ)
شکسته و ریزریز شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شکسته و ریزه شونده. (آنندراج) : و اجزای آن زر که متکلس شده باشد و متفتت، متماسک گردد. (قراضۀ طبیعیات ص 96). و رجوع به تفتت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تِ)
شکسته و کوفته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
کسی که بیان می کند احادیث و افسانه های زنان را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). به معنی تفتاف. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط). و رجوع به تفتاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تِ)
ریسمان تابیده. (ناظم الاطباء). تافته گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَذْ ذِ)
چارپای آماده شده برای کمیز انداختن. (ناظم الاطباء). ناقه که گشاده نماید پایها را جهت کمیز انداختن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفذح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَسْ سِ)
وسیع و فراخ و گشاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که جا میدهد. (ناظم الاطباء) ، آن که به خوشی و وسعت نشانیده میشود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفسح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَصْ صِ)
فصیح و زبان آور و سخن آرا. (از منتهی الارب) ، کسی که به زحمت و تکلف فصاحت نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَقْ قِ)
آمادۀ بدی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گل گشاده و شکفته. (آنندراج) (از منتهی الارب). گل شکفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
نعت فاعلی از استفتاح. فاتح و گشاینده. (از اقرب الموارد) ، آغازکننده. (از اقرب الموارد). رجوع به استفتاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَتْ تِ)
نوشندۀ اندک از شراب. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شراب اندک نوشنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توتح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تی)
کودک از کودکی باز ایستاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفتح
تصویر تفتح
گشاد شدن، باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتح
تصویر مفتح
گشاینده، باز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
ریز ریز شکسته شکسته ریز ریزه: و اجزای آن زر که مکلس شده باشد و متفتت متماسک گردد
فرهنگ لغت هوشیار
گشوده، سر آغاز گشاینده، آغاز کننده بازکرد ه شده گشوده، آغاز (کتاب رساله) مدخل: (مفتتح کتاب برترتیب ابن المقفع) (کلیله. مصحح مینوی. 28) باز کننده گشاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتتح
تصویر مفتتح
((مُ تَ تِ))
باز کننده، گشاینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفتت
تصویر متفتت
((مُ تَ فَ تِّ))
شکسته، ریزه ریزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتح
تصویر تفتح
((تَ فَ تُّ))
گشوده شدن، باز شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتتح
تصویر مفتتح
((مُ تَ تَ))
باز کرده شده، گشوده، آغاز (کتاب، رساله)، مدخل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتح
تصویر مفتح
((مُ فَ تَّ))
گشوده شده، باز شده، قلمی (شعبه ای از خط عربی که از قلم ثقیل نصف ممسک استخراج شده و در نوشتن امور مربوط به دادخواهی به کار می رفته)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتح
تصویر مفتح
((مُ فَ تِّ))
گشاینده، بازکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتح
تصویر مفتح
((مِ تَ))
کلید، جمع مفاتیح
فرهنگ فارسی معین
بازکننده، گشاینده
فرهنگ واژه مترادف متضاد