جدول جو
جدول جو

معنی متغفل - جستجوی لغت در جدول جو

متغفل(مُ تَ غَفْ فِ)
غفلت دارنده بقصد. (آنندراج). غافل و بی خبر و کسی که بقصد و عمد غفلت می ورزد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغفل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متغافل
تصویر متغافل
کسی که خود را غافل وانمود سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکفل
تصویر متکفل
کسی که انجام امری را بر عهده گرفته است، عهده دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغفل
تصویر مغفل
نادان، کم هوش، کندذهن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ غَفْ فَ)
نادان و کندذهن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه زیرک نباشد. (از اقرب الموارد). گول. غافل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چنانکه آن زیرک شریک مغفل کرد و سود نداشت. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 117). مغفل را به سیم حاجت افتاد. (کلیله و دمنه). زیرک دست به گریبان مغفل زد. (کلیله و دمنه).
بس مغفل در این خریطۀ خشک
گره عود یافت نافۀ خشک.
نظامی.
این پنج روزه مهلت ایام آدمی
آزار مردمان نکند جز مغفلی.
سعدی.
چند داری نگاه جامه ز گل
دل نگه دار ای مغفل دل.
جامی.
آفرینی که آن مغفل کرد
روز عیش مرا مبدل کرد.
جامی
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
اغفال کننده. بیخبرکننده:
حرص صیادی ز صیدی مغفل است
می کند او دلبری او بیدل است.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 291)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
بوی ناک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنچه سبب شود مر بوی بد و ناپسند را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ رَ)
غفلت ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تغفله تحین غفلته و تعمدها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَیْ یِ)
درخت ستبر و درهم پیچیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). درخت سایه افکن و درهم پیچیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که پیوسته در بیشه و جنگل زیست میکند، ساکن در جنگل. (ناظم الاطباء). مرد در بیشه درآینده و پاینده در آن و ثابت در غیل. (آنندراج) ، دارای جنگل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
رجل متقفل الیدین، مرد زفت ناکس. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَفْ فِ)
ناخوانده به مهمانی آینده. (آنندراج). مهمان ناخوانده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پیک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطفل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
به قصد غافل شونده از چیزی و چشم پوشی نماینده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را غافل می نمایاند. (ناظم الاطباء) :
ای متغافل به کار خویش نگه کن
چند گذاری چنین جهان به تغافل.
ناصرخسرو.
چونکه نخواهی ز پس شصت سال
ای متغافل زتن خود حساب.
ناصرخسرو.
این همه مکر است از خدای تعالی
منشین از مکرش ایمن ای متغافل.
ناصرخسرو.
در ایام صبی و روزگار اوایل عمر صاحب، به اصفهان کفشگری بود و اتفاقاً رهگذر صاحب به مدارس بر در دکان آن کفشگر می بود. هرگه که صاحب بر وی بگذشتی کفشگر زبان سفاهت و لعنت... بر صاحب بگشودی...صاحب از آن سخن و الفاظ متغافل می شد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 92). و رجوع به تغافل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَزْ زِ)
شعر غزل سراینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغزل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَسْ سِ)
غسل آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). به دقت شویندۀ خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغسل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَفْ فِ)
همه روز شراب خورنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغفق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
خوش بوی مالیده و غالیه مالیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تغلف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَفْ فِ)
فرود شونده و پست گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پست شده. (ناظم الاطباء) ، به نشیب آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). به نشیب آمده. (ناظم الاطباء) ، پست و دون و کمینه و فرومایه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تسفل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
خوشبوی مالنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). غالیه مالیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغلل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَفْ فِ)
جمع گردیده و پر شده. (آنندراج). با یکدیگر گردآینده و فراهم آمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحفل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
موی زیر لب و گرداگرد آن. (بحر الجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغفله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَفْ فِ)
کسی که نافله بجای می آورد، یعنی عبادتی که واجب نبود، کسی که افزونتر از یاران برای اصحاب خود غنیمت گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَفْ فِ)
ضامن ومتعهد. (غیاث). ضامن و متعهد و پذیرفتار کسی گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضامن و متعهد و کفیل و آن که پذیرفتاری از کسی میکند. پرستار و پذیرفتار و عهده دار. (ناظم الاطباء) : و استاد عبدالملک واعظ از جملۀ صلحای ائمه بود وبه مصالح خلق متکفل. (ترجمه تاریخ یمینی). و کودک نادان که او را متکفل امور دین و دنیا و راعی مصالح خود میدانستند. (جهانگشای جوینی). و روزها از آن ابامینمود و متکفل این وثیقۀ جسیمه و متقبل این ودیعه عظیمه نمی گشت. (جهانگشای جوینی). و در ایفاء منافع و انتفاء مضار متکفل کمال. (ترجمه محاسن اصفهان).
- متکفل شدن، پذیرفتار شدن. عهده دار شدن. متکفل گشتن. متعهد شدن: مددخواست و به کفایت آن مهم متکفل شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 267). جمع مهمات سلطنت را متکفل شد. (عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ص 113). و رجوع به ترکیب بعد و تکفل شود.
- متکفل گشتن، متکفل شدن. قبول کردن. عهده دار گردیدن. رجوع به ترکیب قبل و تکفل شود.
، عهده دار مخارج و نگهدار کسی بودن. در قوانین وظیفۀ عمومی ایران کسی که به تنهائی تکفل والدین پیر و از کار افتاده را بعهده داشته باشد متکفل شناخته می شود و از خدمت وظیفه معاف می گردد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَوْ وِ)
گوناگون و رنگارنگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). گوناگون شونده. (آنندراج) (منتهی الارب). متلون. (از محیط المحیط) ، پایمال و منهدم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
غافل شونده از چیزی و چشم پوشی نماینده، کسی که خود را غافل می نمایاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغفل
تصویر مغفل
نادان، کند ذهن، غافل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغال
تصویر متغال
پارچه ای سفید شبیه بکرباس و لطیفتر از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغسل
تصویر متغسل
بر شنوم کننده (برشنوم غسل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکفل
تصویر متکفل
ضامن و متعهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحفل
تصویر متحفل
پر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغفل
تصویر تغفل
غفلت ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکفل
تصویر متکفل
((مُ تَ کَ فِّ))
عهده دار، کفیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغفل
تصویر مغفل
((مُ غَ فِّ))
نادان، کندذهن
فرهنگ فارسی معین
عهده دار، متعهد، پایندان، ضامن، کفیل، کفالت دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد