نادان و کندذهن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه زیرک نباشد. (از اقرب الموارد). گول. غافل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چنانکه آن زیرک شریک مغفل کرد و سود نداشت. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 117). مغفل را به سیم حاجت افتاد. (کلیله و دمنه). زیرک دست به گریبان مغفل زد. (کلیله و دمنه). بس مغفل در این خریطۀ خشک گره عود یافت نافۀ خشک. نظامی. این پنج روزه مهلت ایام آدمی آزار مردمان نکند جز مغفلی. سعدی. چند داری نگاه جامه ز گل دل نگه دار ای مغفل دل. جامی. آفرینی که آن مغفل کرد روز عیش مرا مبدل کرد. جامی
نادان و کندذهن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه زیرک نباشد. (از اقرب الموارد). گول. غافل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چنانکه آن زیرک شریک مغفل کرد و سود نداشت. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 117). مغفل را به سیم حاجت افتاد. (کلیله و دمنه). زیرک دست به گریبان مغفل زد. (کلیله و دمنه). بس مغفل در این خریطۀ خشک گره عود یافت نافۀ خشک. نظامی. این پنج روزه مهلت ایام آدمی آزار مردمان نکند جز مغفلی. سعدی. چند داری نگاه جامه ز گل دل نگه دار ای مغفل دل. جامی. آفرینی که آن مغفل کرد روز عیش مرا مبدل کرد. جامی
درخت ستبر و درهم پیچیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). درخت سایه افکن و درهم پیچیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که پیوسته در بیشه و جنگل زیست میکند، ساکن در جنگل. (ناظم الاطباء). مرد در بیشه درآینده و پاینده در آن و ثابت در غیل. (آنندراج) ، دارای جنگل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
درخت ستبر و درهم پیچیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). درخت سایه افکن و درهم پیچیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که پیوسته در بیشه و جنگل زیست میکند، ساکن در جنگل. (ناظم الاطباء). مرد در بیشه درآینده و پاینده در آن و ثابت در غیل. (آنندراج) ، دارای جنگل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
به قصد غافل شونده از چیزی و چشم پوشی نماینده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را غافل می نمایاند. (ناظم الاطباء) : ای متغافل به کار خویش نگه کن چند گذاری چنین جهان به تغافل. ناصرخسرو. چونکه نخواهی ز پس شصت سال ای متغافل زتن خود حساب. ناصرخسرو. این همه مکر است از خدای تعالی منشین از مکرش ایمن ای متغافل. ناصرخسرو. در ایام صبی و روزگار اوایل عمر صاحب، به اصفهان کفشگری بود و اتفاقاً رهگذر صاحب به مدارس بر در دکان آن کفشگر می بود. هرگه که صاحب بر وی بگذشتی کفشگر زبان سفاهت و لعنت... بر صاحب بگشودی...صاحب از آن سخن و الفاظ متغافل می شد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 92). و رجوع به تغافل شود
به قصد غافل شونده از چیزی و چشم پوشی نماینده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را غافل می نمایاند. (ناظم الاطباء) : ای متغافل به کار خویش نگه کن چند گذاری چنین جهان به تغافل. ناصرخسرو. چونکه نخواهی ز پس شصت سال ای متغافل زتن خود حساب. ناصرخسرو. این همه مکر است از خدای تعالی منشین از مکرش ایمن ای متغافل. ناصرخسرو. در ایام صبی و روزگار اوایل عمر صاحب، به اصفهان کفشگری بود و اتفاقاً رهگذر صاحب به مدارس بر در دکان آن کفشگر می بود. هرگه که صاحب بر وی بگذشتی کفشگر زبان سفاهت و لعنت... بر صاحب بگشودی...صاحب از آن سخن و الفاظ متغافل می شد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 92). و رجوع به تغافل شود
فرود شونده و پست گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پست شده. (ناظم الاطباء) ، به نشیب آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). به نشیب آمده. (ناظم الاطباء) ، پست و دون و کمینه و فرومایه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تسفل شود
فرود شونده و پست گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پست شده. (ناظم الاطباء) ، به نشیب آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). به نشیب آمده. (ناظم الاطباء) ، پست و دون و کمینه و فرومایه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تسفل شود
کسی که نافله بجای می آورد، یعنی عبادتی که واجب نبود، کسی که افزونتر از یاران برای اصحاب خود غنیمت گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
کسی که نافله بجای می آورد، یعنی عبادتی که واجب نبود، کسی که افزونتر از یاران برای اصحاب خود غنیمت گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
ضامن ومتعهد. (غیاث). ضامن و متعهد و پذیرفتار کسی گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضامن و متعهد و کفیل و آن که پذیرفتاری از کسی میکند. پرستار و پذیرفتار و عهده دار. (ناظم الاطباء) : و استاد عبدالملک واعظ از جملۀ صلحای ائمه بود وبه مصالح خلق متکفل. (ترجمه تاریخ یمینی). و کودک نادان که او را متکفل امور دین و دنیا و راعی مصالح خود میدانستند. (جهانگشای جوینی). و روزها از آن ابامینمود و متکفل این وثیقۀ جسیمه و متقبل این ودیعه عظیمه نمی گشت. (جهانگشای جوینی). و در ایفاء منافع و انتفاء مضار متکفل کمال. (ترجمه محاسن اصفهان). - متکفل شدن، پذیرفتار شدن. عهده دار شدن. متکفل گشتن. متعهد شدن: مددخواست و به کفایت آن مهم متکفل شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 267). جمع مهمات سلطنت را متکفل شد. (عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ص 113). و رجوع به ترکیب بعد و تکفل شود. - متکفل گشتن، متکفل شدن. قبول کردن. عهده دار گردیدن. رجوع به ترکیب قبل و تکفل شود. ، عهده دار مخارج و نگهدار کسی بودن. در قوانین وظیفۀ عمومی ایران کسی که به تنهائی تکفل والدین پیر و از کار افتاده را بعهده داشته باشد متکفل شناخته می شود و از خدمت وظیفه معاف می گردد
ضامن ومتعهد. (غیاث). ضامن و متعهد و پذیرفتار کسی گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضامن و متعهد و کفیل و آن که پذیرفتاری از کسی میکند. پرستار و پذیرفتار و عهده دار. (ناظم الاطباء) : و استاد عبدالملک واعظ از جملۀ صلحای ائمه بود وبه مصالح خلق متکفل. (ترجمه تاریخ یمینی). و کودک نادان که او را متکفل امور دین و دنیا و راعی مصالح خود میدانستند. (جهانگشای جوینی). و روزها از آن ابامینمود و متکفل این وثیقۀ جسیمه و متقبل این ودیعه عظیمه نمی گشت. (جهانگشای جوینی). و در ایفاء منافع و انتفاء مضار متکفل کمال. (ترجمه محاسن اصفهان). - متکفل شدن، پذیرفتار شدن. عهده دار شدن. متکفل گشتن. متعهد شدن: مددخواست و به کفایت آن مهم متکفل شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 267). جمع مهمات سلطنت را متکفل شد. (عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ص 113). و رجوع به ترکیب بعد و تکفل شود. - متکفل گشتن، متکفل شدن. قبول کردن. عهده دار گردیدن. رجوع به ترکیب قبل و تکفل شود. ، عهده دار مخارج و نگهدار کسی بودن. در قوانین وظیفۀ عمومی ایران کسی که به تنهائی تکفل والدین پیر و از کار افتاده را بعهده داشته باشد متکفل شناخته می شود و از خدمت وظیفه معاف می گردد