جدول جو
جدول جو

معنی متعمم - جستجوی لغت در جدول جو

متعمم
(مُ تَ عَمْ مِ)
آن که عمامه بر سر خود دارد. (آنندراج). عمامه بر سر بسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعمم شود
لغت نامه دهخدا
متعمم
آکجوی دستار بر سر
تصویری از متعمم
تصویر متعمم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمم
تصویر معمم
کسی که عمامه بر سر می گذارد، آخوند، کسی که عوام برای امور خود به او رجوع کنند، بزرگ و مهتر قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعمد
تصویر متعمد
کسی که از روی عمد و قصد کاری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعلم
تصویر متعلم
کسی که علم و هنری را از دیگری فرامی گیرد، دانش آموز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ تَمْ مِ)
کسی که مشابه طایفۀ تمیم باشد در رأی و عقیده و هوا و محله. (ناظم الاطباء) ، کسی که بواسطۀ شکستگی استخوان به زحمت و اذیت راه می رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، شکافتگی آشکار در استخوان بدون آن که از هم جدا شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مِ)
اسب که بر مادیان برآید. (آنندراج). نریان سخت گیرنده بر مادیان تا برجهد بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَمْمِ)
فروگیرنده چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروگرفته. (ناظم الاطباء) ، مدهوش و رفته عقل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
دوراندیشنده در سخن و به مغ سخن رسنده. (آنندراج). دوراندیش در سخن و به مغ سخن رسیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعمق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
سختی کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ساعی در کار و زحمت کش. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعمل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
ساکن و مقیم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَشْ شِ)
خشک شونده. (آنندراج). خشک شده و پژمرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تعشم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَظْ ظِ)
بزرگی نماینده و بزرگ منشی کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متکبر و خودبین و بزرگوار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعظم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَقْ قِ)
آمد و شد کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به تعقم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَلْ لِ)
تعلیم گیرنده، یعنی تلمیذ و شاگرد. (غیاث) (آنندراج). آموخته شده و پند داده شده و آموزنده و طالب علم. (ناظم الاطباء). آموزنده. یادگیرنده. تعلیم گیرنده: و چون عزیمت در اینکار پیوست آنچه ممکن شد برای تفهیم متعلم... در شرح و بسط تقدیم افتاد. (کلیله و دمنه). و احداث متعلمان به طریق تحصیلی علم و موعظت نگرند. (کلیله و دمنه). یکی از متعلمان کمال بهجتی داشت و طیب لهجتی. (گلستان). و رجوع به تعلم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
پیچ پیچان رونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعمج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
آهنگ کاری کننده. (از منتهی الارب). کسی که با تحمل و وقار کار می کند و با قصد و آهنگ مشغول کار می گردد. کسی که جد و جهد می کند و بطور عمد و دانسته کار می کند. (ناظم الاطباء). قصد کننده کاری را. و رجوع به تعمد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
مشوش و نامعلوم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ مْ مِ)
جوینده و تجسس کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تجسس کننده و تلاش کننده. (ناظم الاطباء) ، شپش جوینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَمْ مِ)
تیمم کننده، آهنگ کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تیمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَمْ مِ)
ننگ دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). شرمنده و خجل و شرمسار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
بوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به ملایمت و آرامی می بوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَمْ مِ)
متفرق و پراکنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترمم شود
لغت نامه دهخدا
دستار بندی دستار نهی دستار بستن عمامه بستن، دستار بندی عمامه بندی، جمع تعممات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعمل
تصویر متعمل
سختی کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعمق
تصویر متعمق
ژرفکاو ژرف اندیش آنکه بعمق چیزی رسیده ژرف اندیش جمع متعمقین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعمد
تصویر متعمد
کسی که جد و جهد میکند و بطور عمد و دانسته کار میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعلم
تصویر متعلم
تعلیم گیرنده، آموخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشمم
تصویر متشمم
بوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعمل
تصویر متعمل
((مُ تَ عَ مِّ))
کوشش کننده، ساعی، سختی کشیده، آن که به تکلف کاری انجام دهد، جمع متعملین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعمق
تصویر متعمق
((مُ تَ عَ مِّ))
آن که به عمق چیزی رسیده، ژرف اندیش، جمع متعمقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعلم
تصویر متعلم
((مُ تَ عَ لِّ))
طالب علم، آموزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمم
تصویر متمم
پایان بخش، رساگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معمم
تصویر معمم
دستار بند، دستاربند
فرهنگ واژه فارسی سره
اسم آموزنده، دانش آموز، تلمیذ، دانشجو، شاگرد، طلبه، متلمذ
متضاد: معلم
فرهنگ واژه مترادف متضاد