جدول جو
جدول جو

معنی متعمس - جستجوی لغت در جدول جو

متعمس
(مُ تَ عَمْ مِ)
مشوش و نامعلوم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متعمد
تصویر متعمد
کسی که از روی عمد و قصد کاری می کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عِ)
از ’ت ع س’، هلاک گرداننده و گوینده اتعسه اﷲ، یعنی هلاک گرداند اورا خدا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هلاک سازندۀ کسی، از صفات خداوند تعالی میباشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اتعاس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَمْ مِ)
محو و ناپدید گردنده. (آنندراج). محو شده و ناپدید شده و حک گشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطمس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
به قصد غافل نماینده خود را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). به تکلف خود را غافل نموده و نادان کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعامس شود. تغافل ورزنده و بی خبر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعامس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
دوراندیشنده در سخن و به مغ سخن رسنده. (آنندراج). دوراندیش در سخن و به مغ سخن رسیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعمق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
سختی کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ساعی در کار و زحمت کش. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعمل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
آن که عمامه بر سر خود دارد. (آنندراج). عمامه بر سر بسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
ساکن و مقیم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فانی و زایل و ساقط. ج، متاعیس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تعس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَمْ مِ)
در آب فرو رفته و غوطه ور شده و غرق شده، رنگ کرده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، متغمس فی السواد، خود را آراسته با لباس سیاه. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَبْ بِ)
ترش روی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعبس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَجْ جِ)
متکبر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متکبر و خودبین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعجس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَرْ رِ)
دوستی کننده با زن و فریفته گردنده بر وی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مایل و شایق به زن خود و فریفتۀ به آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعرس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
پیچ پیچان رونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعمج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَکْ کِ)
به رفتار مار رونده. (آنندراج). خزنده مانند مار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعکس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
آهنگ کاری کننده. (از منتهی الارب). کسی که با تحمل و وقار کار می کند و با قصد و آهنگ مشغول کار می گردد. کسی که جد و جهد می کند و بطور عمد و دانسته کار می کند. (ناظم الاطباء). قصد کننده کاری را. و رجوع به تعمد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ مِ)
امر مدعمس، کار پوشیده. (منتهی الارب). مستور. (متن اللغه) (اقرب الموارد). مدخمس. مدهمس. منهمس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
لقب جریر بن عبدالمسیح شاعر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صحیفهالمتلمس، مثل است در عرب و اصل آن ’أشأم من صحیفهالمتلمس’ است. رجوع به ’جریر بن عبدالعزیز’ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
باربار جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که باربار و از پی هم می جوید چیزی را. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
سخت توانا. (منتهی الارب). سخت توانا و قادر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیک بخیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در آفتاب ایستاده شونده. (منتهی الارب). در آفتاب ایستنده. (آنندراج). در آفتاب مانده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به متصمر و تشمس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَمْ مِ)
سخت و درشت در دین. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شدید. (از ذیل اقرب الموارد) ، پایدار و برقرار و با مقاومت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بی باک و بی پروای در جنگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحمس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ مَ)
کار دشوار و بی سر و پای. (آنندراج). امر معمس، کار دشوار بی سر و ته. (ناظم الاطباء). کار سخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعمد
تصویر متعمد
کسی که جد و جهد میکند و بطور عمد و دانسته کار میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعمق
تصویر متعمق
ژرفکاو ژرف اندیش آنکه بعمق چیزی رسیده ژرف اندیش جمع متعمقین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعمل
تصویر متعمل
سختی کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعمم
تصویر متعمم
آکجوی دستار بر سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعمق
تصویر متعمق
((مُ تَ عَ مِّ))
آن که به عمق چیزی رسیده، ژرف اندیش، جمع متعمقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعمل
تصویر متعمل
((مُ تَ عَ مِّ))
کوشش کننده، ساعی، سختی کشیده، آن که به تکلف کاری انجام دهد، جمع متعملین
فرهنگ فارسی معین