- متعمج(مُ تَ عَمْ مِ)
پیچ پیچان رونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعمج شود
معنی متعمج - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(مُ تَ عَمْ مِ)
لغت نامه دهخدا
دوراندیشنده در سخن و به مغ سخن رسنده. (آنندراج). دوراندیش در سخن و به مغ سخن رسیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعمق شود
(مُ تَ عَمْ مِ)
لغت نامه دهخدا
سختی کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ساعی در کار و زحمت کش. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعمل شود
(مُ تَ عَمْ مِ)
لغت نامه دهخدا
آن که عمامه بر سر خود دارد. (آنندراج). عمامه بر سر بسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعمم شود
(مُ تَ عَوْ وِ)
لغت نامه دهخدا
کج. (آنندراج). کج شده و خمیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعوج شود
(مُ تَ عَجْ جِ)
لغت نامه دهخدا
خانه که از دود پر گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خانه پر از دود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعجج شود
(مُ تَ عَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
بنای کج. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بنای ناراست و پله دار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعرج شود
(مُ تَ عَمْ مِ)
لغت نامه دهخدا
آهنگ کاری کننده. (از منتهی الارب). کسی که با تحمل و وقار کار می کند و با قصد و آهنگ مشغول کار می گردد. کسی که جد و جهد می کند و بطور عمد و دانسته کار می کند. (ناظم الاطباء). قصد کننده کاری را. و رجوع به تعمد شود
(مُ تَ عَفْ فِ)
لغت نامه دهخدا
شتر که کج رود. (آنندراج). شتر کج رونده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعفج شود
(بَ بَ غَ)
لغت نامه دهخدا
بر خویشتن پیچیدن. (تاج المصادر بیهقی). پیچیدن. (زوزنی). پیچ پیچان رفتن. یقال: تعمجت الحیه، ای تلوت فی مرها، پیچید آن مار. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). پیچ پیچان رفتن مار و سیل. (از اقرب الموارد) : تعمجت فیه اعناق السیوف. (اقرب الموارد)
