جدول جو
جدول جو

معنی متعفر - جستجوی لغت در جدول جو

متعفر(مُ تَ عَفْ فِ)
خا’آلوده. (آنندراج). در خا’آلوده و در خاک غلطیده و گردآلود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعفرشود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متعسر
تصویر متعسر
دشوار، سخت، مشکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعفن
تصویر متعفن
بدبو، بویناک، گندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
نفرت دارنده، بیزار، گریزان، برای مثال من آزموده ام این رنج و دیده این زحمت / ز ریسمان متنفر بود گزیدۀ مار (سعدی۲ - ۶۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعرف
تصویر متعرف
جوینده و خواهندۀ چیزی برای شناختن آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعذر
تصویر متعذر
کسی که عذر و بهانه می آورد، دشوار، غیرممکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعثر
تصویر متعثر
ویژگی کسی که پایش بلغزد و در حال زمین خوردن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزعفر
تصویر مزعفر
زعفرانی، زرد رنگ، طعامی که آن را با زعفران خوش بو و رنگین کرده باشند، خوراکی که در آن زعفران ریخته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوفر
تصویر متوفر
بسیار، فراوان، افزون، آنکه تمام وقت و همت خود را صرف امری بکند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ کَفْ فِ)
مرد سلاح پوشیده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَفْ فِ)
رمنده و نفرت کننده. (غیاث) (آنندراج). نفرت دارنده و کراهت دارنده و گریزان و بیزار. (ناظم الاطباء). رجوع به تنفر شود.
- متنفر شدن، گریزان شدن. رمیدن: چند روزپیش او مقیم بود بعد از آن به خیالی از پیش او متنفرشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 391).
من آزموده ام این رنج و دیده ام سختی
ز ریسمان متنفر شود گزیدۀ مار.
سعدی.
قوت شاعرۀ من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان میرفت.
حافظ.
- متنفر گردیدن، متنفر شدن: وحشیان صحرا که با جنس انس انس داشتند از ایشان متنفر گشتند. (لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 18). نه چندانکه مردم از او متنفر گردند. (سعدی، مجالس ص 26)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَفْ فِ)
بسیار وفراوان و متعدد و افزون. (ناظم الاطباء) ، تمام دریافته. به تمام حق رسیده: و او را دقایق علم و حکمت تعلیم کند و به عدل و فضل محتظی و متوفر گرداند. (سندبادنامه ص 44). سندباد در علوم و فضایل متبحر است و از وفور فنون متوفر. (سندبادنامه ص 62) ، حرمت نگاهدارنده. (فرهنگ فارسی معین) : همگنان خاصه خواص مجلس ملوک بردأب آداب خدمت متوفر باشند و از تعثر در اذیال هفوات متیقظ. (مرزبان نامه ص 138) ، آماده. حاضر. (فرهنگ فارسی معین) : نگهدار بود و قتهای نماز را و متوفر بود به حاضر آمدن به جماعت مسلمانان. (ترجمه النهایۀ طوسی چ سبزواری ج 1 ص 217).
- متوفر گشتن، آماده گشتن. مهیا شدن: ابواب اصابات و فواید عوائد بر او گشاد تا او به خزاین و ذخایر بسیار مستظهر شد و اسباب پادشاهی و لشکرکشی او متوفر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 51)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَفْ فِ)
بزغالۀ چهار ماه از شیر بازمانده. (آنندراج). بزغالۀ چهارماهه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجفر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَفْفِ)
سخت شرمگین. (آنندراج). خجل و شرمسار و شرمنده و بی نهایت شرمنده. (ناظم الاطباء) ، پناه گیرنده، آن که نگهبان می جوید و از آن پرسش می کند، نگهبان و حامی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخفر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَفْ فِ)
به سفر رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در جناح حرکت و مسافرت است. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسفر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَفْ فی)
ناپدید شونده و نیست گردنده. (آنندراج). سراسر ناپدید شده و نیست گردیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعفی شود
لغت نامه دهخدا
کرکمی (کرکم زعفران) کرکمین خوراکی (پلو یا چلو) که با زعفران خوشبو و رنگین شده باشد، زعفرانی زرد رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
بیدار مانده غلت زننده در بستر، آماده آمده، آیین نگاهدارنده کسی که همت خود را صرف امری کند، حرمت نگاهدارنده: همگنان خاصه خواص مجلس ملوک بر داب آداب خدمت متوفر باشند و از تعثر در اذیال هفوات متیقظ، آماده حاضر: نگهدار بود وقتهاء نماز را و متوفر بود بحاضر آمدن بجماعت مسلمانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسفر
تصویر متسفر
گشت و گذار کننده راهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعذر
تصویر متعذر
عذر آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
شکوخیده زبان لغزنده زبان لغزنده لغزش یابنده: ... بدست بوس رسیده از بار وقار حضرت متاثر و در اذیال دهشت متعثر بمقامی که تخصص رفت بایستاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعفن
تصویر متعفن
بدبو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعسر
تصویر متعسر
سخت و دشوار و مشکل
فرهنگ لغت هوشیار
شناختخواه، جست و جو گر طلب کننده چیزی به جهت شناختن آن، جستجو کننده گم شده، سالک که باول وهله از شناخت خدا غافل بود و بزودی حاضر گردد و فاعل مطلق را در صور وسایط و روابط باز شناسد، جمع متعرفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
رمنده و نفرت کننده، گریزان و بیزار تجسس کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعفر
تصویر منعفر
خاک آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
((مُ تَ نَ فِّ))
نفرت دارنده، بیزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعثر
تصویر متعثر
((مُ تَ عَ ثِّ))
لغزنده، لغزش یابنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعذر
تصویر متعذر
((مُ تَ عَ ذِّ))
عذرآورنده، بهانه آورنده، سخت، دشوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعرف
تصویر متعرف
((مُ تَ عَ رِّ))
طلب کننده چیزی به جهت شناختن آن، جستجو کننده گم شده، سالک که به اول وهله از شناخت خدا غافل بود و بزودی حاضر گردد و فاعل مطلق را در صور و وسایط و روابط باز شناسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعسر
تصویر متعسر
((مُ تَ عَ سِّ))
سخت، دشوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعفن
تصویر متعفن
((مُ تَ عَ فِّ))
گندیده، بدبو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوفر
تصویر متوفر
((مُ تَ وَ فِّ))
حرمت نگاه دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزعفر
تصویر مزعفر
((مُ زَ فَ))
زرد، به رنگ زعفران، غذایی که با زعفران خوشبو و رنگین کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
بیزار
فرهنگ واژه فارسی سره