جدول جو
جدول جو

معنی متعسعس - جستجوی لغت در جدول جو

متعسعس
(مُ تَ عَ عِ)
به شب شکار جوینده مثل گرگ. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که در شب شکار می کند و گرگ شکارکننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعسعس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجسس
تصویر متجسس
جستجو کننده، تجسس کننده، جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، خبرکش، هرکاره، راید، آیشنه، منهی، زبان گیر، رافع، ایشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعسف
تصویر متعسف
کسی که بیراهه می رود، گمراه، منحرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعسر
تصویر متعسر
دشوار، سخت، مشکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوسع
تصویر متوسع
باوسعت، وسیع
فرهنگ فارسی عمید
(بَ ءْ)
بوییدن بوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بوییدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، به شب شکار جستن گرگ و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکار جستن گرگ به شب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَسْ سِ)
آن که به پدر خود مانا باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مانا به پدر خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعسن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَکْ کِ)
به رفتار مار رونده. (آنندراج). خزنده مانند مار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعکس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
مشوش و نامعلوم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
دریافت کننده نیکویی و احسان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
دندان سست. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَعْ عِ)
مرد سخت خوار و بسیارخوار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیارخورنده و پرخوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَسْ سِ)
فراخ نشسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توسع شود، فراخ. وسیع: این بندۀ ثناگر متوقع است و مجال امیدش متوسع. (مرزبان نامه ص 10)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَعْ عِ)
دراز شونده مانند رشته از آب لزج و نحو آن. (آنندراج) (از منتهی الارب). لزج و چسبان و دراز و کشیده شده مانند انگبین و شربت و جز آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسعب شود، هنگفت و غلیظ مانند بلغم و آب دهان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَعْ عِ)
آتش برافروخته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آتش مشتعل و برافروخته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَسْ سِ)
پرسندۀ خبر و جویندۀ آن. (آنندراج). تفتیش کننده و تفحص کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحسس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَسْ سِ)
آزمند شونده و ستیهنده در طلب چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی نهایت شایق و آرزومند و جهد کننده در تجسس. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعسق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ عِ)
کهنسال. (آنندراج). پیرمرد شکستۀ ضعیف، خانه ویران. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
سرنگون و برگردنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاکس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَ سِ)
پیر خرف و آن که زندگانی او سپری شود. (آنندراج). پیر خرف و فرتوت شده و زندگانی سپری شده و به آخر رسیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسعسع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ هَِ)
زره آوازکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زره و پیرایۀ آواز دهنده و بر هم خورنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهسهس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
مرد درآمده پشت برآمده سینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برگشته و پشت داده. (ناظم الاطباء) ، باز پس شونده از کاری و سپس ماننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقاعس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ قِ)
مرد شتابکار شکیبا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَسْ سِ رَ)
مؤنث متعسر. یقال حاجه متعسره، حاجت دشوار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تعسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
به قصد غافل نماینده خود را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). به تکلف خود را غافل نموده و نادان کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعامس شود. تغافل ورزنده و بی خبر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعامس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ قِ)
شنونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شنونده و مستمع. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقسقس شود
لغت نامه دهخدا
اریب رونده کج یاز، ستمگر بیراهه رونده منحرف (از راه)، آنکه از طریق صواب عدول کند: چنانک بعضی متعسفان تنوره آتش را بدریایی پر از مشک تشبیه کرده است، ستمکار ظالم جمع متعسفین
فرهنگ لغت هوشیار
فرا خنده گسترنده گسترده فراخ نشیننده، با وسعت: این بنده ثناگر متوقع است و مجال امیدش متوسع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحسس
تصویر متحسس
پیامپرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجسس
تصویر متجسس
جستجو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسعه
تصویر متسعه
مونث متسع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعسر
تصویر متعسر
سخت و دشوار و مشکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجسس
تصویر متجسس
((مُ تَ جَ سِّ))
جستجو کننده، تلاش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعسر
تصویر متعسر
((مُ تَ عَ سِّ))
سخت، دشوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعسف
تصویر متعسف
((مُ تَ عَ سِّ))
بیراهه رونده، منحرف (از راه)، آن که از طریق صواب عدول کند، ستمکار، ظالم، جمع متعسفین
فرهنگ فارسی معین