جدول جو
جدول جو

معنی متعبهل - جستجوی لغت در جدول جو

متعبهل
(مُ تَ عَ هَِ)
بازایستاده از چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که بازداشته نشود از چیزی که خواهد و اراده کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متعادل
تصویر متعادل
برابر، ترازمند، ویژگی کسی یا چیزی که حالت طبیعی دارد، بدون افراط وتفریط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعامل
تصویر متعامل
کسی که با دیگری خرید و فروش و معامله می کند، یک طرف معامله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعاهد
تصویر متعاهد
یک طرف عهدنامه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ عَرْ رِ بَ)
عرب متعربه، قحطانیان. مقابل بائده و عرب مستعربه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی ازدسته های سه گانه عرب (عاربه و متعربه و مستعربه). و رجوع به قحطان در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
همدیگر آسان گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوش خوی و آسان به سوی یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساهل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ هَِ)
نسج سست و تنک بافته: از بیماریها که معده را افتد هیچ بتر از آن نیست که نسیج لیفهای او متهلهل شود یعنی بافتۀ آن سست شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به تهلهل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ هَِ)
جنبنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنبیده از این طرف به آن طرف و لرزان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبهب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
کاهل و سست و غافل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). تن آسان و تن پرور. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کسی که خود را به قبیلۀ کهلان منسوب میکند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَطْ طِ لَ)
زن بی پیرایه و بی زینت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ کِ / کَ)
خرمابن که بسیار خوشه گردد. (آنندراج). نعت است از تعثکل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَذْ ذِ بَ)
خوردنی و نوشیدنی خوشگوار، عقوبت و عذاب کننده. (آنندراج) (غیاث). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
هم عهد و هم وثاق و متحد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، متعاهدین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاهد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
داد وستدکننده. و رجوع به تعامل شود، قبول کننده معامله. طرف مقابل معامله. پذیرندۀ معامله
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظِ)
سگان که در پی ماده بر زبر یکدیگر روند. (آنندراج) (از منتهی الارب). سگان در پی ماده بر زیر یکدیگر رونده از گشنی. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به تعاظل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
از همدیگر گوشه گیرنده و یکسو و دور شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دور و رحلت کرده وبه یک سو شده و عزلت گزیده و گوشه گرفته و برگشته یکی از دیگری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعازل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
برابر یکدیگر. (ناظم الاطباء). هم وزن. هم سنگ تراز و برابر شده. و رجوع به تعادل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَبْ بَ لَ)
زنی که به رفتارمردان رود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متذبل و تذبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
مباهله کننده یکی مر دیگری را. (آنندراج). یکدیگر رانفرین کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباهل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بَ لَ)
زن بسیارگوشت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن پرگوشت پستان بزرگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متنبهه
تصویر متنبهه
مونث متنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشعبه
تصویر متشعبه
مونث متشعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعادل
تصویر متعادل
برابر، هم وزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعازل
تصویر متعازل
از همگریز از هم دور شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعامل
تصویر متعامل
سوداگر داد و ستد کننده معامله کننده داد و ستد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاهد
تصویر متعاهد
هم عهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعبده
تصویر متعبده
مونث متعبد
فرهنگ لغت هوشیار
متعذبه در فارسی مونث متعذب خوردنی خوشگوار، نوشیدنی خوشگوار، کیفر، کیفر دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکاهل
تصویر متکاهل
کاهل و سست و غافل، تن پرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاهل
تصویر متجاهل
خویشتن را نادان نماینده، کسی که تظاهر به نادانی می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعادل
تصویر متعادل
((مُ تَ دِ))
دارای تعادل، دارای اعتدال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعامل
تصویر متعامل
((مُ تَ مِ))
معامله کننده، داد و ستد کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاهد
تصویر متعاهد
((مُ تَ هِ))
آن که با دیگری عهد و پیمان بندد، هم عهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجاهل
تصویر متجاهل
((مُ تَ هِ))
کسی که خود را به نادانی می زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعادل
تصویر متعادل
ترازمند
فرهنگ واژه فارسی سره