عبادت کننده و بسیار عبادت کننده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). پارسا و بسیار متدین و دیندار. (ناظم الاطباء) : یکی از متعبدان شام سالها در بیشه ای عبادت کردی... (گلستان). یاد دارم که در ایام جوانی متعبد بودمی و شبخیز. (گلستان) ، به تکلف عبادت کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر سرکش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که خسته می کند ستور را از دواندن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعبد شود
عبادت کننده و بسیار عبادت کننده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). پارسا و بسیار متدین و دیندار. (ناظم الاطباء) : یکی از متعبدان شام سالها در بیشه ای عبادت کردی... (گلستان). یاد دارم که در ایام جوانی متعبد بودمی و شبخیز. (گلستان) ، به تکلف عبادت کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر سرکش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که خسته می کند ستور را از دواندن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعبد شود
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، بداغر، عبوس، ترش روی، عبّاس، تندرو، زوش، ترش رو، اخم رو، روترش، سخت رو، دژبرو، گره پیشانی، بداخم، عابس، تیموک
اَخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، بَداُغُر، عَبوس، تُرش روی، عَبّاس، تُندرو، زوش، تُرش رو، اَخم رو، روتُرش، سَخت رو، دُژبُرو، گِرِه پیشانی، بَداَخم، عابِس، تیموک
بنگرید به مشعبذ تر دست تیتالگر از آوردن واژه نیرنگ و نیرنگساز برابر با محتال و حیله و شعبده و مشعبد در واژه یاب از آن روی خود داری شده که نیرنگ در پارسی پهلوی برابر با آزبا (دعا) است و افسون. مشعبذ: فرسوده دان مزاج جهان را بناخوشی آلوده دان دهان مشعبد بگندنا. (خاقانی) یا مشعبدان حقه سبز. ماه و آفتاب، هفت سیاره
بنگرید به مشعبذ تر دست تیتالگر از آوردن واژه نیرنگ و نیرنگساز برابر با محتال و حیله و شعبده و مشعبد در واژه یاب از آن روی خود داری شده که نیرنگ در پارسی پهلوی برابر با آزبا (دعا) است و افسون. مشعبذ: فرسوده دان مزاج جهان را بناخوشی آلوده دان دهان مشعبد بگندنا. (خاقانی) یا مشعبدان حقه سبز. ماه و آفتاب، هفت سیاره