- متظرمط (مُ تَ ظَ مِ)
سخت گلناک. ارض متظرمطه، زمین سخت گلناک. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تظرمط شود
معنی متظرمط - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(مُ تَ سَ مِ)
لغت نامه دهخدا
موی اندک و تنک. (آنندراج). موی تنک و اندک اندک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسرمط شود
(مُ تَ عَ رِ)
لغت نامه دهخدا
لص متعمرط و معمرط، دزدی که هر چه یابد بدزدد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
(مُ تَ مَ مِ)
لغت نامه دهخدا
جنبنده و لرزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لرزان و جنبان و متزلزل. (ناظم الاطباء) ، ریگ مرتعش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمرمر شود
(مُ تَ مَ مِ)
لغت نامه دهخدا
دفزک گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفزک. و غلیظ وکدر و تیره. رجوع به تمطمط شود، کشیده و دراز کرده، هنگفت. (ناظم الاطباء)
(مُ تَ سَرْ رِ مَ)
لغت نامه دهخدا
پاره پاره: و جأت الابل متسرمه، ای منقطعه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
(بَ جَ)
لغت نامه دهخدا
در گل و لای افتادن و آلوده گردیدن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در گل افتادن. (از اقرب الموارد)
کوته گام، ریز نویس گام کوتاه، ریز نوشته قدم کوتاه بردا شته، در هم و باریک و نزدیک هم نوشته: (و منشور برسه دسته کاغذ بخط من مقرمط نبشته شد) (بیهقی. فض. 148)، نوعی خط که در آن کلمات ریز و باریک و نزدیک بهم نویسند. کسی که قدم کوتاه بردارد، آنکه مقرمط نویسد
گیر افتاده پای در گل فرو رونده بورطه افتنده فرو رونده، بکار دشوار بافتاده
