جدول جو
جدول جو

معنی متضافن - جستجوی لغت در جدول جو

متضافن
(مُ تَ فِ)
با هم مدد کننده. (آنندراج). مر همدیگر را یاری کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضافن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متضاعف
تصویر متضاعف
دوبرابر، دو چندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متباین
تصویر متباین
جدا از یکدیگر، آنچه با دیگری دوری و تفاوت دارد، ضد یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعاون
تصویر متعاون
یار و مددکار یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
با هم مدد کردن بر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تعاون بر چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
پنهان دارندۀ چیزی با یکدیگر. (آنندراج). راضی به پنهان کردن در میان خودشان. (ناظم الاطباء) ، مشغول به دفن دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدافن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضاف ف)
انبوهی کننده و گردآینده. (آنندراج). گلۀ شتران گردآب که بر همدیگر فشار داده انبوهی کنند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
با هم گرو کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تراهن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غِ)
با هم کینه ورزنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با همدیگر کینه ورزیده ودشمنی کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تضاغن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
با هم مددکننده و یاری نماینده در کار. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رفیق و معاون. (ناظم الاطباء) ، هم عهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تضافر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
بخش بخش کننده آب را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گروهی از مسافرین که در بیابان آب را در میان خودشان تقسیم میکنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصافن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
گوشت پر. (آنندراج). گوشت محکم و استوار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضافط شود
لغت نامه دهخدا
پسا دستگر (پسادست نسیه) بنسیه و وام خرید و فروش کننده با هم جمع متداینین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متافن
تصویر متافن
جفا کننده، کم کننده، زیان رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در فرهنگنامه های تازی نیامده جفت پذیرنده جفت پذیرنده. توضیح صیغه تشافع در قوامیس معتبر عربی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضاحک
تصویر متضاحک
همخند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متضاد، همبسانان نا سازان تثنیه متضاد در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضاده
تصویر متضاده
مونث متضاد جمع متضادات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متضاد، همبسانان نا سازان تثنیه متضاد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضاعف
تصویر متضاعف
دو چند دو چندان دو چندان شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضاعفه
تصویر متضاعفه
مونث متضاعف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضعفین
تصویر متضعفین
جمع متضعف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاون
تصویر متعاون
همیاور یاری کننده یکدیگر مددکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترافق
تصویر مترافق
رفیق و همراه سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراهن
تصویر متراهن
همگرو
فرهنگ لغت هوشیار
جدا شونده از یکدیگر، مخالف: دیگر طرایق مختلف و متباین که اکابر فضلا و بلغا را بود و اگر از هر یکی انموذجی باز نماییم با طالت انجامد. الفاظ بسیار که بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک مانند: انسان و اسب: و گمان افتد که هر دو لفظ مترادفند و نباشد بلک متباین باشد مانند سیف و حسام چه سیف شمشیر باشد و حسام شمشیر بران. و اما قسم دوم که الفاظ بسیار بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک آنرا اسما متباینه خواندند، دو عدد نا مساوی را گویند که نسبت بهم اصم باشند بطوری که نه با عدد ثالثی وفق داشته باشند و نه بزرگتر بر کوچکتر قابل بخش باشد مثل 10 و 7 بعبارت دیگر دو عدد نا مساوی را نسبت بیکدیگر متباین گویند وقتی که مقسوم علیه مشترک آنها واحد باشد یعنی جز واحد بعدد دیگری تقسیم پذیر نباشند درین صورت بزرگترین مقسوم علیه مشترک آنها همان واحد است مانند: 26 و 15 مقابل متداخل متوافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبائن
تصویر متبائن
متباین درفارسی: جدا، نا ساز، نا برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدافع
تصویر متدافع
یکدیگر را دفع کننده در کارزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشافع
تصویر متشافع
((مُ تَ فِ))
جفت پذیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متداین
تصویر متداین
((مُ تَ یِ))
به نسیه و وام خرید و فروش کننده باهم، جمع متداینین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متدافع
تصویر متدافع
((مُ تَ فِ))
دفع کننده یکدیگر در کارزار، جمع متدافعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاون
تصویر متعاون
((مُ تَ وِ))
یاری کننده و مددکار یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متضاعف
تصویر متضاعف
((مُ تَ عِ))
دو چندان شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متباین
تصویر متباین
((مُ تَ ی))
متمایز، جدا از یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضافن
تصویر تضافن
((تَ فُ))
به هم یاری رساندن
فرهنگ فارسی معین