جدول جو
جدول جو

معنی متشمل - جستجوی لغت در جدول جو

متشمل(مُ تَ شَمْ مِ)
چادر مشمل پوشنده و صاحب آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که چادر روی لباس و به خصوص روی قبا پوشیده باشد. (ناظم الاطباء) ، پوشیده و پنهان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشمل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجمل
تصویر متجمل
زینت یافته و آراسته، آرایش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متامل
تصویر متامل
کسی که در امری فکر و اندیشه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشمر
تصویر متشمر
آماده شونده برای کاری، آماده و مهیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتمل
تصویر مشتمل
دربردارنده، حاوی، احاطه کننده، فراگیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشکل
تصویر متشکل
شکل گرفته، تشکیل شده، آنچه به شکل و صورت مخصوص درآمده باشد، شکل پذیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحمل
تصویر متحمل
مجبور به تحمل رنج و سختی، بردبار، آنکه رنج و سختی را تحمل می کند، بار بردار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رَمْ مِ)
آلوده. (آنندراج). آلودۀ بخون. (ناظم الاطباء) ، حقیر. (آنندراج). فرومایه و دون و حقیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ)
محتوی. فراگرفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَمْ مِ)
بردارندۀ بار و بر خود گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باربردارنده و باربردار. (ناظم الاطباء) :
ساحل تو محشر است نیک بیندیش
تا بچه بار است کشتیت متحمل.
ناصرخسرو.
چون ایلک خان از احتشاد و استعداد ایشان خبر یافت چند کس را از مشایخ و معارف به ناصرالدین فرستاد و رسالتی که متحمل او بودند ادا کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 165). مقصد زایران و کهف مسافران و متحمل بار گران. (گلستان)، کسی که رحلت می کند و حرکت می نماید از لشکرگاه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)، کسی که برداشت می کند بردباری راو رنج می کشد در شکیبائی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس)، آن که سزاوار و لایق بردباری است و متواضع و با خشوع و خضوع، با تدبیر و هوشیار و عاقل. (ناظم الاطباء)، بردبار و با صبر و شکیبائی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بردبار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- متحمل شدن، تاب آوردن. تابیدن. تافتن. برتابیدن. برداشتن. کشیدن. بردن درد را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ، به روی خود آوردن. اعتناء کردن. متوجه شدن: ذوالقدر... از جنگ فرار کرده در راه به خدمت نواب اشرف (شاه اسماعیل) رسیده هر چند شاه او را صدا زده متحمل نشده... (عالم آرای عباسی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَمْ مِ)
آن که خورد آب باقی مانده را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می آشامد باقی ماندۀ آب ظرف را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسمل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
سخت توانا. (منتهی الارب). سخت توانا و قادر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیک بخیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در آفتاب ایستاده شونده. (منتهی الارب). در آفتاب ایستنده. (آنندراج). در آفتاب مانده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به متصمر و تشمس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَهَْ هَِ)
آب روی رفته. تشهل ماء الوجه، رفتن آب روی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشهل شود، پژمرده سیما. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
بوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به ملایمت و آرامی می بوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
ترنجیده و گرفته شده، آب ناگوارد شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
روئی که گونۀ آن برگردیده باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روی گونه برگردیده. (ناظم الاطباء) ، کمان در هم کشیده و ترنجیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشمز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
آن که در بر می گیرد و احاطه می کند و می گنجاند. دربرگیرنده. احاطه کننده. (ناظم الاطباء). گرداگرد فراگیرنده و بر بالای چیزی محیطشونده. (غیاث) (آنندراج). در بردارنده. حاوی. شامل:... فرمان دهد تا بابی در این کتاب به نام من بنده مشتمل بر صفت حال من بپردازند. (کلیله و دمنه). و به دقایق حیله، گرد آن می گشتند که مجموعۀ سازند مشتمل بر... (کلیله و دمنه). که این کتاب بر اظهار بعضی از آن مشتمل است. (کلیله و دمنه). و این مجموعه را لباب الالباب نام نهاد واصول او مشتمل است بر دوازده باب. (لباب الالباب).
- مشتمل بودن، در بر داشتن. محتوی بودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، آن که جامه در خود می پیچد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
آمادۀ کار. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا و آماده شدۀ برای کاری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : چون... فضیحت خود بدید (شتربه) ... مستعد و متشمر روی بگرداند. (کلیله و دمنه). و مستعد و متشمر بایستاد ناگاه به آبی برسید (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 268). و سلطان مستعد کار شد و متشمر کارزار و جملۀ اعیان خانان را حاضر کرد. (جهانگشای جوینی). مستعد و متشمر کار گشتند و خواستند که آن عزیمت بامضا رسانند. (جهانگشای جوینی). و سلطان مستعد کار شد و متشمر کارزار. (جهانگشای جوینی ص 168 ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متشکل
تصویر متشکل
صورت گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشمم
تصویر متشمم
بوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحمل
تصویر متحمل
باربر دارنده و باربردار
فرهنگ لغت هوشیار
درنگ کننده، فرجامنگر فرجام اندیش آنکه در امری تامل کند کسی که در کاری اندیشه کند جمع متاملین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجمل
تصویر متجمل
زینت داده و آراسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکمل
تصویر متکمل
تمام کننده، کامل و تمام شده
فرهنگ لغت هوشیار
در بر گیر فرا گیر گرداگرد فرا گیرنده احاطه کننده، حاوی: و این مجموعه را لباب الالباب نام نهاد و اصول او مشتمل است بر دوازده باب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشعل
تصویر متشعل
افروخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعمل
تصویر متعمل
سختی کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
کار آماده دامن بکمر زده، آماده کننده خود برای کاری آماده مهیا: و سلطان مستعد کار شد و متشمر کار زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشکل
تصویر متشکل
((مُ تَ شَ کِّ))
ساخته شده، صورت گرفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعمل
تصویر متعمل
((مُ تَ عَ مِّ))
کوشش کننده، ساعی، سختی کشیده، آن که به تکلف کاری انجام دهد، جمع متعملین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتمل
تصویر مشتمل
((مُ تَ مِ))
فراگیرنده، شامل شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متأمل
تصویر متأمل
((مُ تَءَ مِّ))
متفکر، صاحب تدبیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجمل
تصویر متجمل
((مُ تَ جَ مِّ))
زینت یافته، آراسته، صاحب تجمل، جمع متجملین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحمل
تصویر متحمل
((مُ تَ حَ مِّ))
بردبار، شکیبا، بردارنده بار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشمر
تصویر متشمر
((مُ تَ شَ مِّ))
آماده، آماده برای انجام کار
فرهنگ فارسی معین