جدول جو
جدول جو

معنی متشعث - جستجوی لغت در جدول جو

متشعث
پراکنده، پریشان
تصویری از متشعث
تصویر متشعث
فرهنگ فارسی عمید
متشعث
(مُ تَ شَعْ عِ)
پراکنده و پریشان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آلوده شدۀ بگرد و خاک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندک خورنده، موی بر هم نشسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تشعث شود
لغت نامه دهخدا
متشعث
پراکنده پریشان متفرق
تصویری از متشعث
تصویر متشعث
فرهنگ لغت هوشیار
متشعث
((مُ تَ شَ عِّ))
متفرق، پراکنده
تصویری از متشعث
تصویر متشعث
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشعب
تصویر متشعب
شاخه شاخه شده، شاخ شاخ، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشبث
تصویر متشبث
کسی که به چیزی چنگ می زند و به آن درمی آویزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشعث
تصویر مشعث
تشعیث، متفرق، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شَعْ عِ)
درافروخته و فروزان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَعْ عِ)
شعری که روان باشد. (آنندراج) ، کسی که به آسانی شعر می سراید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبعث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَعْ عَ)
در عروض یکی از دو متحرک وتد است که افکنده شده. (منتهی الارب). به اصطلاح عروض، یکی از دو متحرک وتد را گویند که افکنده شده باشد. (ناظم الاطباء). چون مفعولن از فاعلاتن خیزد مشعث خوانند یعنی ژولیده و آشفته گردانیده. (المعجم فی معاییر اشعار العجم). و رجوع به تشعیث شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پراکنده شدن و شاخ شاخ شدن. (تاج المصادر بیهقی). پراکنده و پریشان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفرق قوم. (از اقرب الموارد). و رجوع به تشعب شود، بر همدیگر نشستن موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تشعث ماله، اخذه و منه: تشعث الدهر فلاناً. (اقرب الموارد) ، کم خوردن طعام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، داخل کردن تشعیث در شعر. (از اقرب الموارد). و رجوع به تشعیث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَبْ بِ)
درآویزنده بچیزی و چنگ درزننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که چیزی را با قوت بدست می گیرد. (ناظم الاطباء) ، آن که فرو می کند ناخن های خود و یا چنگال خود را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشبث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَعْ عِ)
آن که با گوشواره شود. (آنندراج). آرایش شده با گوشواره. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترعث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَعْ عِ)
بچۀ موی ناک در شکم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بچۀشکمی مویدار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَعْ عِ)
پراکنده شونده و پراکنده و شاخ شاخ. (آنندراج). متفرق و منقسم و شاخه شاخه شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشعب شود
لغت نامه دهخدا
ندانمکار سر گشته پریشان حواس متشعث رای: ... کافراش المبثوث متشعث خاطر و متشعث رای گشت
فرهنگ لغت هوشیار
متفرق پراکنده، ژولیده شده آشفته گردانیده، مفعولن چون از فاعلاتن خیزد آنرا مشعث خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشعث
تصویر تشعث
کم خوری کم خوراکی، ستدن ستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشعب
تصویر متشعب
شاخه شاخه، پراکنده پراکنده شونده، پراکنده شاخ شاخ
فرهنگ لغت هوشیار
در آویزنده چنگ زننده در آویزنده بچیزی چنگ زننده متوسل جمع متشبثین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشعل
تصویر متشعل
افروخته
فرهنگ لغت هوشیار
پریشاندل پریشان حواس متشعث رای: ... کافراش المبثوث متشعث خاطر و متشعث رای گشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشبث
تصویر متشبث
((مُ تَ شَ بِّ))
آویخته، چنگ زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشعب
تصویر متشعب
((مُ تَ شَ عِّ))
پراکنده شونده، پراکنده، شاخ شاخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشعث
تصویر مشعث
((مُ شَ عَّ))
پراکنده، ژولیده شده، آشفته گردانیده، در علم عروض «مفعولن» چون از «فاعلاتن» خیزد، آن را مشعث خوانند
فرهنگ فارسی معین
چنگ زننده، روی آورنده، متوسل، تمسک جوینده
فرهنگ واژه مترادف متضاد