جدول جو
جدول جو

معنی متشاع - جستجوی لغت در جدول جو

متشاع
(مُ تَ)
از ’ش ی ع’، شریک و بهره دار. یقال هما متشاعان فی دار. (ناظم الاطباء). متشایع. شریک. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از منتهی الارب). و رجوع به متشایع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
کسی که خود را شاعر می پندارد و تظاهر به شاعری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متاع
تصویر متاع
آنچه بتوان خرید یا فروخت، کالا، اسباب، مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاع
تصویر مشاع
بخش ناکرده، غیرمفروز، مقابل مفروز، در علم حقوق ویژگی ملکی که مشترک بین دو یا چند نفر باشد و قسمت هر یک مفروز و محدود نشده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشرع
تصویر متشرع
کسی که معتقد به دین و شریعت باشد، پیرو شرع، کسی که پیرو مکتب متشرعه است
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شَرْ رِ)
واقف به امور شریعت و متدین و دیندار. (ناظم الاطباء). تابع شرع
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَفْ فِ)
شفاعت کننده. (آنندراج). میانجی و شفیع. و وکیل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشفع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَنْ نِ)
بر اسب سوار شونده. (آنندراج) سوار شدۀ بر اسب. (ناظم الاطباء) ، سلاح درپوشنده. (آنندراج). سلاح پوشیده و آمادۀ جنگ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشنع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَیْیِ)
دعوی شیعیت کننده و خود را شیعی نماینده. (آنندراج). دعوای شیعی کرده و شیعی شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : هیچ مانعی ندارد که یک نفر شیعی متمایل به اعتزال یایک نفر معتزلی متشیع باشد. (خاندان نوبختی ص 241)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شاح ح)
همدیگر حریص کننده بر کاری تا فوت نشود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر یکدیگر سخت گیری کننده در کاری تا فوت نشود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شاف ف)
خورندۀ همه باقی آب را از پیاله. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می آشامد آنچه را که در پیاله باشد. (ناظم الاطباء) ، گیرندۀ همگی چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
متشافعان دو امری می باشند که منقسم نشوند میان اول و ثانی ایشان چیزی از نوع ایشان نباشد مانند نقطه و نقطه. (دره التاج، از فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شاق ق)
رنج ده و آزاررسان و دل آزارنده مریکدیگر را. (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شام م)
همدیگر را بوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هم بوو نزدیک شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شان ن)
مشک کهنۀ خشک پوست. (آنندراج). مشک در هم کشیده شده و کهنه گردیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درآمیخته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پوست خشک شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تشان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
شریک. یقال هما متشایعان فی دار و متشاعان، ای شریکان فیها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ازناظم الاطباء). شریک و همدیگر شریک شونده. (آنندراج). و رجوع به متشاع و تشایع شود، رفیق وهمدم مر یک دیگر را، پیروی کننده یکی مر دیگری را. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَبْ بِ)
به تکلف سیر نماینده خود را. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که خود را به تکلف سیر می نماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خویشتن آرا به زیادت از وسع خود و نازنده بدان و فی الحدیث: المتشبع بما لا یملک کلابس ثوبی زور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). آن که خویشتن را به زیادت از وضع خود می آراید و بدان می نازد. (ناظم الاطباء) ، آن که بسیار و باربار می خورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تشبع شود، تفتیش کننده با کوشش و جد و جهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، صیاد کارآزموده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَجْ جِ)
به تکلف دلیری نماینده. (آنندراج). مغرور به جرئت خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تشجع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آشکاراکرده شده. فاش کرده شده. (از غیاث) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
آن که خود را شاعر پندارد و شعرفروشنده و خودرا شاعر نماینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود را به زور شاعر گوینده. (غیاث). و الشاعرالمفلق خنذیذ و من دونه شاعر، ثم شویعر ثم شعرور ثم متشاعر. (منتهی الارب) :
زین متنحل سخنانم مبین
زین متشاعرلقبانم مدان.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 347).
و رجوع به تشاعر شود
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
همه شیر پستان را دوشیدن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشتاع
تصویر مشتاع
فاشیده (فاش پارسی است) فاش شده، آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در فرهنگنامه های تازی نیامده جفت پذیرنده جفت پذیرنده. توضیح صیغه تشافع در قوامیس معتبر عربی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشایع
تصویر متشایع
هنباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشرع
تصویر متشرع
پیرو شرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشیع
تصویر متشیع
پیرو مذهب شیعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتشاع
تصویر امتشاع
ربودن، چیزی را گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
کسی که خود را شاعر پندارد
فرهنگ لغت هوشیار
کالا و سود و منفعت و سامان و هر آنچه حوائج را سودمند باشد، کالا و اسباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاع
تصویر مشاع
بخش ناکرده، قسمت نشده، مشترک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشرع
تصویر متشرع
((مُ تَ شَ رِّ))
آگاه به امور شرعی، معتقد به امور شرعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشافع
تصویر متشافع
((مُ تَ فِ))
جفت پذیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
((مُ تَ ع))
آن که خود را شاعر پندارد، شاعرنما، جمع متشاعرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متاع
تصویر متاع
((مَ))
اسباب، کالا
فرهنگ فارسی معین
پارسا، دیندار، زاهد، متقی
متضاد: ناپارسا، متشرعه
متضاد: شیخیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد