جدول جو
جدول جو

معنی متشاعر

متشاعر((مُ تَ ع))
آن که خود را شاعر پندارد، شاعرنما، جمع متشاعرین
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متشاعر

متشاعر

متشاعر
کسی که خود را شاعر می پندارد و تظاهر به شاعری می کند
متشاعر
فرهنگ فارسی عمید

متشاعر

متشاعر
آن که خود را شاعر پندارد و شعرفروشنده و خودرا شاعر نماینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود را به زور شاعر گوینده. (غیاث). و الشاعرالمفلق خنذیذ و من دونه شاعر، ثم شویعر ثم شعرور ثم متشاعر. (منتهی الارب) :
زین متنحل سخنانم مبین
زین متشاعرلقبانم مدان.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 347).
و رجوع به تشاعر شود
لغت نامه دهخدا

متشاعره

متشاعره
جمع متشاعر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
متشاعره
فرهنگ لغت هوشیار

متشاور

متشاور
کنکاش کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به کنکاش و مشاورت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشاور شود
لغت نامه دهخدا

متشازر

متشازر
هم دیگر نظر کننده به دنبال چشم. (آنندراج). یکدیگر نگاه کننده به دنبال چشم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشازر شود
لغت نامه دهخدا

متشاجر

متشاجر
منازعت و خلاف کننده با هم. (آنندراج) (منتهی الارب). با هم دیگر مخالفت و منازعت کرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشاجر شود
لغت نامه دهخدا