متاع متاع از ’ت ی ع’، قی کرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قی شده و استفراغ شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) لغت نامه دهخدا
مناع مناع منع کننده، بسیار بازدارَنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازِع، حابِس، زاجِر، مُعَوَّق، رادِع،بخیل، ممسک فرهنگ فارسی عمید
متان متان گازی بی رنگ، بی بو، بی طعم، سبک تر از هوا و قابل احتراق که با شعلۀ زرد در هوا می سوزد و در مرداب، فاضلاب و معادن زغال سنگ یافت می شود، گاز مرداب فرهنگ فارسی عمید
مشاع مشاع بخش ناکرده، غیرمفروز، مقابلِ مفروز، در علم حقوق ویژگی ملکی که مشترک بین دو یا چند نفر باشد و قسمت هر یک مفروز و محدود نشده باشد فرهنگ فارسی عمید