جدول جو
جدول جو

معنی متسربل - جستجوی لغت در جدول جو

متسربل
(مُ تَ سَ بِ)
پوشنده پیراهن را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیراهن پوشیده و یا چیزی که بپوشاند بدن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسربل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستقبل
تصویر مستقبل
آینده، زمان آینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستقبل
تصویر مستقبل
استقبال کننده، پیشواز رونده، پیش آینده، زمان آینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متسابق
تصویر متسابق
پیشی گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقابل
تصویر متقابل
آنچه دو سو داشته باشد، دارای دو طرف، رو به رو، مقابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترسل
تصویر مسترسل
رهاشده به حال خود، سست، بی پایه، انس گیرنده، رام شونده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ یِ)
لشکر که روان شود از هر جهت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گروهان و لشکریان مجتمع. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسایل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
همدیگر آسان گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوش خوی و آسان به سوی یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساهل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
فخرکننده با یکدیگر. (آنندراج). بر یکدیگر فخرکننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تساجل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
برآینده یکی با دیگری. (آنندراج). یکی به دیگری ملحق شده و متصل گشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از پی هم رفته و به هم رسیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسائل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِ)
خواهنده چیزی را همدیگر. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). مر یکدیگر پرسنده و خواهنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسأل و تساؤل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَ مِ)
موی اندک و تنک. (آنندراج). موی تنک و اندک اندک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسرمط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَرْ رِ مَ)
پاره پاره: و جأت الابل متسرمه، ای منقطعه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَ سَ)
آب درهم پیوسته و روان. (آنندراج). پیوسته و به هم متصل شده مانند زنجیر و آب درهم پیوسته و روان شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلسل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَ سِ)
ثوب متسلسل، جامۀ بدبافت. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به مسلسل شود، جامۀ تنگ شده و فرسوده گشته از استعمال. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
شیری نماینده. (از منتهی الارب). شیر و مانند شیر و شبیه به اسد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترابل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بَ لَ)
زن بسیارگوشت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن پرگوشت پستان بزرگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
پیشی گیرنده بر یکدیگر. (آنندراج). بر یکدیگر پیشی گیرنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تسابق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
پیراهن پوشیدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه پوشیدن. (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به سربال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
درخت برگ دار و سبز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَرْ رِ)
در سوراخ درآینده. (آنندراج). خزنده در سوراخ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَ وِ)
ازار پوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سروال پوشنده و سروال پوشیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسرول شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متسابق
تصویر متسابق
هماورد پیشی جوی پیشی گیرنده (بر یکدیگر) جمع متسابقین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسلسل
تصویر متسلسل
آب درهم پیوسته روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقابل
تصویر متقابل
با هم رویاروی گردنده، روبروی یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقبل
تصویر مستقبل
پیش آینده، استقبال، پیشواز کننده، آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترسل
تصویر مسترسل
فروهشته و نرم شونده (موی)، رام شونده انس گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسائل
تصویر متسائل
همخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقبل
تصویر مستقبل
((مُ تِ بِ))
استقبال کننده، به پیشواز رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متسابق
تصویر متسابق
((مُ تَ بِ))
پیشی گیرنده (بر یکدیگر)، جمع متسابقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقابل
تصویر متقابل
((مُ تَ بِ))
مقابل، روبروی، دارای تقابل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستقبل
تصویر مستقبل
((مُ تَ بَ))
زمان آینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متسلسل
تصویر متسلسل
زنجیروار
فرهنگ واژه فارسی سره
آینده
دیکشنری اردو به فارسی
مقابله به مثل، متقابل
دیکشنری اردو به فارسی