شتران لاغر که از ناتوانانی بچسبند در رفتن، و بدرونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستوران بهم چسبیدۀ جنبان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساوک شود
شتران لاغر که از ناتوانانی بچسبند در رفتن، و بدرونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستوران بهم چسبیدۀ جنبان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساوک شود
کسی که می نمایاند خود را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، ظاهر و هویدا شده. (ناظم الاطباء). ظاهر شونده. خود را بلند نماینده. (از منتهی الارب). و رجوع به تساور شود
کسی که می نمایاند خود را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، ظاهر و هویدا شده. (ناظم الاطباء). ظاهر شونده. خود را بلند نماینده. (از منتهی الارب). و رجوع به تساور شود
چسبیدن در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سوده شدن بعض استخوانهای دابه به بعض دیگر از لاغری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بد رفتن از ناتوانی، نرم و سست رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفتن به رفتاری ضعیف. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تسروک. (اقرب الموارد). تمایل در رفتار از ضعف و لاغری. (از متن اللغه)
چسبیدن در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سوده شدن بعض استخوانهای دابه به بعض دیگر از لاغری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بد رفتن از ناتوانی، نرم و سست رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفتن به رفتاری ضعیف. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تسروک. (اقرب الموارد). تمایل در رفتار از ضعف و لاغری. (از متن اللغه)
شتران که پی همدیگر شوند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). شتران به یکدیگر رام گردیده و رام ومجتمع گشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساوق شود
شتران که پی همدیگر شوند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). شتران به یکدیگر رام گردیده و رام ومجتمع گشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساوق شود
باهم برابر شونده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). برابر هم و مانند هم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساوی شود، برابر و یکسان و متوازی و راست و درست. (ناظم الاطباء) : گر در گذشته حمل غنی بر فقیر بود امروز با غنی متساوی بود فقیر. فرخی. سراء و ضراء او نزدیک مرد دانا متوازی و متساوی است. (جهانگشای جوینی). - متساوی الاضلاع، هم پهلو و متوازی هم. (ناظم الاطباء). به سطوحی اطلاق می شود که ضلعهای آنها برابر یکدیگر باشند مانند ’مثلث متساوی الاضلاع’، ’مربع’، ’لوزی’ و جز اینها: از جهت رتبت زینت طول و عرض جنه عرضها کعرض السماء و الارض، مربعی متساوی الاضلاع واقع بر مرکز دایرۀ خیرالبقاع مصون از آفات دهر بوقلمون. (ترجمه محاسن اصفهان ص 54). - متساوی الزمان، فرهنگستان ایران به جای این کلمه ’همزمان’ را پذیرفته است. ورجوع به همزمان و واژه های نو فرهنگستان ایران شود. - متساوی الزوایا، که زوایای آن با هم مساوی باشند و به سطوحی اطلاق می شود که زوایای آنها مساوی یکدیگر باشند مانند زوایای مربع. - متساوی الساقین، به مثلثی اطلاق کنند که دو ضلع آن با هم برابر باشد. - متساوی شدن، برابر و یکسان شدن: و اعوام و ملوک متساوی شدند. (تاریخ قم ص 11)
باهم برابر شونده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). برابر هم و مانند هم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساوی شود، برابر و یکسان و متوازی و راست و درست. (ناظم الاطباء) : گر در گذشته حمل غنی بر فقیر بود امروز با غنی متساوی بود فقیر. فرخی. سراء و ضراء او نزدیک مرد دانا متوازی و متساوی است. (جهانگشای جوینی). - متساوی الاضلاع، هم پهلو و متوازی هم. (ناظم الاطباء). به سطوحی اطلاق می شود که ضلعهای آنها برابر یکدیگر باشند مانند ’مثلث متساوی الاضلاع’، ’مربع’، ’لوزی’ و جز اینها: از جهت رتبت زینت طول و عرض جنه عرضها کعرض السماء و الارض، مربعی متساوی الاضلاع واقع بر مرکز دایرۀ خیرالبقاع مصون از آفات دهر بوقلمون. (ترجمه محاسن اصفهان ص 54). - متساوی الزمان، فرهنگستان ایران به جای این کلمه ’همزمان’ را پذیرفته است. ورجوع به همزمان و واژه های نو فرهنگستان ایران شود. - متساوی الزوایا، که زوایای آن با هم مساوی باشند و به سطوحی اطلاق می شود که زوایای آنها مساوی یکدیگر باشند مانند زوایای مربع. - متساوی الساقین، به مثلثی اطلاق کنند که دو ضلع آن با هم برابر باشد. - متساوی شدن، برابر و یکسان شدن: و اعوام و ملوک متساوی شدند. (تاریخ قم ص 11)
درک کننده رسنده، دریابنده رسنده بچیزی، درک کننده دریابنده جمع متدارکین، آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهم ذم باشد و بقیه کلام بنحوی آورده شود که رفع توهم گردد. شاعر گوید: حیف باشد زانکه انسان گویمت از بهر آنک تن بود ناپاک انسان راتو پاکی همچو حان. توضیح فرق آن با تاکید المدح بمایشبه الذم در آنست که در صنعت اخیر تاکید مقصود است و در متدارک تاکید نیست بلکه محض صفت مراد است، قافیه ای که دو متحرک و یک ساکن داشته باشد: بنام خداوند حان و خرد و این و تد مقرون است، یکی از بحر های مستحدث عروضی که اجزای آن هشت بار فاعلن است. توضیح متدارک مثمن سالم تقطیع آن هشت بار فاعلن است: چون رخت ماه من بر فلک مه نتافت بر درت شاه من جز ملک ره نیافت. (بدیع)
درک کننده رسنده، دریابنده رسنده بچیزی، درک کننده دریابنده جمع متدارکین، آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهم ذم باشد و بقیه کلام بنحوی آورده شود که رفع توهم گردد. شاعر گوید: حیف باشد زانکه انسان گویمت از بهر آنک تن بود ناپاک انسان راتو پاکی همچو حان. توضیح فرق آن با تاکید المدح بمایشبه الذم در آنست که در صنعت اخیر تاکید مقصود است و در متدارک تاکید نیست بلکه محض صفت مراد است، قافیه ای که دو متحرک و یک ساکن داشته باشد: بنام خداوند حان و خرد و این و تد مقرون است، یکی از بحر های مستحدث عروضی که اجزای آن هشت بار فاعلن است. توضیح متدارک مثمن سالم تقطیع آن هشت بار فاعلن است: چون رخت ماه من بر فلک مه نتافت بر درت شاه من جز ملک ره نیافت. (بدیع)