جدول جو
جدول جو

معنی مترقب - جستجوی لغت در جدول جو

مترقب
چشم به راه، منتظر
تصویری از مترقب
تصویر مترقب
فرهنگ فارسی عمید
مترقب
(مُ تَ رَقْ قِ)
چشم داشت دارنده. (آنندراج). کسی که انتظار می کشد و امید دارد. (ناظم الاطباء) : التجا به سایۀ دیواری کردم، مترقب که کسی حر تموز از من ببرد... (گلستان) ، کسی که اندیشه می کند و می نگرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، منتظر و نگران و امیدوار. (ناظم الاطباء) ، با حرص و آز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، محافظ و نگهبان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به ترقب شود
لغت نامه دهخدا
مترقب
چشم داشت دارنده
تصویری از مترقب
تصویر مترقب
فرهنگ لغت هوشیار
مترقب
((مُ تَ رَ قِّ))
امیدوار، چشم به راه
تصویری از مترقب
تصویر مترقب
فرهنگ فارسی معین
مترقب
چشم به راه، درصدد، چشم انتظار، مترصد، مراقب، منتظر، نگرنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متعقب
تصویر متعقب
دنبال کننده، تعقیب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترقی
تصویر مترقی
دارای گرایش به پیشرفت، پیشرفته، دارای حرکت رو به بالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقرب
تصویر متقرب
دارای تقرب و نزدیکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترتب
تصویر مترتب
استوار و ثابت، بر جای خودایستاده، کنایه از قرارداده شده، مستقر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتقب
تصویر مرتقب
محافظ و نگهبان، مراقب، چشم دارنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رَتْ تِ)
بر جای ایستنده. (آنندراج). استوار و ثابت و بر جای ایستاده. (ناظم الاطباء) ، برقرار در رتبه ومحل خود. ج، مترتبین. (فرهنگ فارسی معین) ، نتیجه. حاصل. (فرهنگ فارسی ایضاً) ، ترتیب داده شده و مقرر شده، صادر شده و پدید آمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترتب شود.
- مترتب شدن، حاصل آمدن. بدست آمدن:... چون مخالفان اضعاف و مضاعف قزلباش بودند، اثری بر سعی و کوشش ایشان مترتب نشد. (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین).
- مترتب گردیدن (گشتن) ، مترتب شدن: بغیر ندامت و پشیمانی فایده ای بر آن مترتب نخواهد گردید. (از مجمل التواریخ گلستانه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
درآویزنده چیزی را به گردن خود. (آنندراج). کسی که چیزی به گردن خود آویزان میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
پرورنده. (آنندراج). تربیت کننده و پرورنده و مربی. (ناظم الاطباء) ، گرد آینده. (آنندراج). گرد آمده. (ناظم الاطباء) ، خواهانی چیزی کننده. (از منتهی الارب). کسی که ادعای ملکیت چیزی می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَهَْ هَِ)
ترساننده. (آنندراج). ترساننده و وعده بد کننده. (ناظم الاطباء) ، پرستش کننده. (آنندراج). کسی که پرستش می نماید و تقدیس می کند خدای تعالی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترهب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَکْ کِ)
بر هم نشیننده و استوار گردنده. (آنندراج). یکی بر دیگری بالا رفته و سوار شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَقْ قِ)
ورزنده و فراهم آورنده. (آنندراج). فراهم آورنده و آن که می ورزد و کوشش در بدست آوردن سود می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترقع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَکْ کَ)
چیزی در چیزی نشسته. (منتهی الارب). نشانیده و درج کرده و در میان نهاده. (ناظم الاطباء) ، بالا رفته و سوار شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَقْ قی)
افزون شونده. (آنندراج) (غیاث). بالا رفته. (ناظم الاطباء). صعود کننده. بالا رونده: و بخار نطفه از اوعیۀ منی به مصعد دماغ مترقی شد. (سندبادنامه ص 177). همواره در مدارج علو و معارج سمو متصاعد و مترقی باد. (سندبادنامه ص 216). و رجوع به ترقی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَقْ قِ)
زنی که خضاب کند به حنا یا به زعفران. (آنندراج). خضاب کرده به حنا و یا زعفران. (ناظم الاطباء). فی الحدیث: ثلاثه لا تقربهم الملئکه المترقن، ای المتلطخ بالزعفران. (منتهی الارب). و رجوع به ترقن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَقْ قِ)
مهربانی نماینده. (آنندراج). مهربان و مشفق و نرم دل و رحیم. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترقق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَسْ سِ)
هر آنچه رسوب می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
افزون شونده، بالا رونده، پیشرونده پیشرفته افزون شونده، بالا رونده، پیشرفت کننده: کشور های مترقی جهان، ترقی خواه: سیاستمداری مترقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترکب
تصویر مترکب
بر هم نشیننده و استوار گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترهب
تصویر مترهب
ترساننده، پرستنده پرستش کننده عابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترتب
تصویر مترتب
استوار و ثابت و بر جای ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقرب
تصویر متقرب
کسی که بخدا تقرب میجوید و از خدا میترسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترقبه
تصویر مترقبه
مترقبه در فارسی مونث مترقب: چشم داشته امید بسته مونث مترقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلقب
تصویر متلقب
پاژ نامیافته پاژ نامیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترقی
تصویر مترقی
((مُ تَ رَ قِّ))
پیشرفته، رشد کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترتب
تصویر مترتب
((مُ تَ رَ تِّ))
ترتیب داده شده، پدید آمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقرب
تصویر متقرب
((مُ تَ قَ رِّ))
کسی که به دیگری تقرب کند، نزدیکی جوینده، جمع متقربین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتقب
تصویر مرتقب
((مُ تَ قِ))
دیده بان، چشم به راه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترهب
تصویر مترهب
((مُ تَ رَ هِّ))
پرستش کننده، عابد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترقی
تصویر مترقی
پیشرفته
فرهنگ واژه فارسی سره
محتمل، شدنی، منتظره
متضاد: غیرمترقبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد