جدول جو
جدول جو

معنی مترسب - جستجوی لغت در جدول جو

مترسب(مُ تَ رَسْ سِ)
هر آنچه رسوب می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مترقب
تصویر مترقب
چشم به راه، منتظر
فرهنگ فارسی عمید
کسی که آداب وروسم چیزی را رعایت می کند ولی از حقیقت آن آگاه نیست یا به آن توجه نمی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترسک
تصویر مترسک
پیکره ای شبیه انسان از جنس سنگ، چوب یا پارچه که برای دور کردن جانوران در کشتزار برپا می کنند، کنایه از دارای ارادۀ ضعیف و بی شخصیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترسل
تصویر مترسل
دبیر، منشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترتب
تصویر مترتب
استوار و ثابت، بر جای خودایستاده، کنایه از قرارداده شده، مستقر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رَسْ سِ)
نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم. (آنندراج) (غیاث). آن که در آداب و رسوم کتابت تأمل و تفرس کند: هر چند دبیری صناعت بلندی است و از آن برتر است که مترسمان گمان برده اند. (دستور دبیری از فرهنگ فارسی معین) ، کسی که نشان سرای و خانه می جوید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که درس می دهد. (ناظم الاطباء). درس گوینده. (از منتهی الارب) ، آن که بیاد می آورد. (ناظم الاطباء). بیاد آورنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ سَ)
هر چه آن را همچو سپر پیش دارند. (منتهی الارب) (از آنندراج). هر چیزی که مانند سپر آن را پیش آرند و خود را بدان حفظ کنند. (ناظم الاطباء). متراس. (محیطالمحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَضْ ضِ)
مکندۀ آب دهن. (از منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به ترضب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَقْ قِ)
چشم داشت دارنده. (آنندراج). کسی که انتظار می کشد و امید دارد. (ناظم الاطباء) : التجا به سایۀ دیواری کردم، مترقب که کسی حر تموز از من ببرد... (گلستان) ، کسی که اندیشه می کند و می نگرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، منتظر و نگران و امیدوار. (ناظم الاطباء) ، با حرص و آز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، محافظ و نگهبان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به ترقب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ سَ)
مترس کوچک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مترس شود، سر خر. مزاحم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَکْ کِ)
بر هم نشیننده و استوار گردنده. (آنندراج). یکی بر دیگری بالا رفته و سوار شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَهَْ هَِ)
ترساننده. (آنندراج). ترساننده و وعده بد کننده. (ناظم الاطباء) ، پرستش کننده. (آنندراج). کسی که پرستش می نماید و تقدیس می کند خدای تعالی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترهب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَسْ سِ)
تفحص اخبار کننده. (آنندراج). تفحص کننده. جویندۀ خبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
پرورنده. (آنندراج). تربیت کننده و پرورنده و مربی. (ناظم الاطباء) ، گرد آینده. (آنندراج). گرد آمده. (ناظم الاطباء) ، خواهانی چیزی کننده. (از منتهی الارب). کسی که ادعای ملکیت چیزی می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَتْ تِ)
بر جای ایستنده. (آنندراج). استوار و ثابت و بر جای ایستاده. (ناظم الاطباء) ، برقرار در رتبه ومحل خود. ج، مترتبین. (فرهنگ فارسی معین) ، نتیجه. حاصل. (فرهنگ فارسی ایضاً) ، ترتیب داده شده و مقرر شده، صادر شده و پدید آمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترتب شود.
- مترتب شدن، حاصل آمدن. بدست آمدن:... چون مخالفان اضعاف و مضاعف قزلباش بودند، اثری بر سعی و کوشش ایشان مترتب نشد. (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین).
- مترتب گردیدن (گشتن) ، مترتب شدن: بغیر ندامت و پشیمانی فایده ای بر آن مترتب نخواهد گردید. (از مجمل التواریخ گلستانه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَرْ رِ)
در سوراخ درآینده. (آنندراج). خزنده در سوراخ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
دعوی کننده خویشی و نزدیکی کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ادعا کننده خویشی و نزدیکی. (ناظم الاطباء). رجوع به تنسب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَسْ سِ)
ورزنده و گرد آورنده و تکلف نماینده در کسب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ورزنده و مشغول به کسب. (ناظم الاطباء). رجوع به تکسب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَکْ کَ)
چیزی در چیزی نشسته. (منتهی الارب). نشانیده و درج کرده و در میان نهاده. (ناظم الاطباء) ، بالا رفته و سوار شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَسْ سِ)
نامه فرستنده. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، نامه نویسنده. (ناظم الاطباء). دبیر. نویسنده: فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را بکار آید و مترسلان را بلاغت بیفزاید. (گلستان، کلیات سعدی چ فروغی ص 8). و رجوع به ترسل شود، هر آن که چیزی را به فراغت می کند. (ناظم الاطباء). آهسته و گرانبار. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مترکب
تصویر مترکب
بر هم نشیننده و استوار گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترهب
تصویر مترهب
ترساننده، پرستنده پرستش کننده عابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکسب
تصویر متکسب
پیشه ور، گرد آورنده به دست آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترتب
تصویر مترتب
استوار و ثابت و بر جای ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسک
تصویر مترسک
مترس، سرخر مزاحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسل
تصویر مترسل
نامه فرستنده، نامه نویسنده دبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسم
تصویر مترسم
نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترقب
تصویر مترقب
چشم داشت دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحسب
تصویر متحسب
تفحص اخبار کننده، جوینده خبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترتب
تصویر مترتب
((مُ تَ رَ تِّ))
ترتیب داده شده، پدید آمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترسل
تصویر مترسل
((مُ تَ رَ سِّ))
نویسنده، دبیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترقب
تصویر مترقب
((مُ تَ رَ قِّ))
امیدوار، چشم به راه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترهب
تصویر مترهب
((مُ تَ رَ هِّ))
پرستش کننده، عابد
فرهنگ فارسی معین
چشم به راه، درصدد، چشم انتظار، مترصد، مراقب، منتظر، نگرنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد