جدول جو
جدول جو

معنی متربه - جستجوی لغت در جدول جو

متربه
(مَ رَ بَ)
درویشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ترجمان القرآن). درویشی و تنگ دستی و بینوائی. (ناظم الاطباء) : مسکین ذومتربه، فقیری که زمین گیر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
متربه
درویشی تنگدستی بینوایی
تصویری از متربه
تصویر متربه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متربد
تصویر متربد
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، بداغر، عبوس، ترش روی، عبّاس، تندرو، زوش، ترش رو، اخم رو، روترش، سخت رو، دژبرو، گره پیشانی، بداخم، عابس، تیموک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتبه
تصویر مرتبه
مقام، منزلت، پایه، بار، دفعه، در تصوف هر یک از مراحل سلوک، طبقۀ ساختمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متربص
تصویر متربص
کسی که چشمداشت و انتظار دارد، منتظر، کسی که غله و سایر کالاها را برای گران شدن در انبار نگه می دارد، محتکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشربه
تصویر مشربه
ظرف معمولاً بزرگ آب خوری، پیالۀ شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنبه
تصویر متنبه
آگاه، هوشیار، بیدار شده ازخواب، بیدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متربت
تصویر متربت
فقر، تنگ دستی، تهیدستی، ناداری، درویشی، کمبود چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشبه
تصویر متشبه
کسی که خود را مانند گروه یا دسته ای دیگر نشان می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بریدن و اندام اندام جدا کردن چیزی را گویند. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
معربه در فارسی مونث معرب: تازی گشته تازیده مونث معرب، جمع معربات. مونث معرب، جمع معربات
فرهنگ لغت هوشیار
مطربه در فارسی مونث مطرب بنگرید به مطرب مونث مطرب: و قتی در هری زن مطربه ای زاهده نام در مجلس انس او حاضر بود
فرهنگ لغت هوشیار
زمین نرم، آبخورد آبشخور، پرواره، پیشدالان مشربه در فارسی آبخوری غولین سبوی دهان فراخ باز برغ نکژده (مشربه سفالین) زمین نرمی که در آن همیشه گیاه باشد، غرفه ای که در آن آشامیدنی صرف کنند پرواره، پیش دالان، یک مشت آب، آبخور برجوی و یا عام است، جمع مشارب. آنچه بدان آب نوشند، ظرف دراز دهن گشاد دسته دار که در آن آب ریزند. توضیح باین معنی در تداول بفتح میم تلفظ شود و صحیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسربه
تصویر مسربه
چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتبه
تصویر مرتبه
درجه، مقام، حد، مرحله، پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجربه
تصویر مجربه
مونث مجرب جمع مجربات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنبه
تصویر متنبه
خبردار و آگاه، خبردار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشبه
تصویر متشبه
مانند و همسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متربج
تصویر متربج
مام مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترقبه
تصویر مترقبه
مترقبه در فارسی مونث مترقب: چشم داشته امید بسته مونث مترقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متربخ
تصویر متربخ
نرم فروهشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماربه
تصویر ماربه
ماربه در فارسی مونث مارب: نیاز حاجت نیاز جمع مارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترهب
تصویر مترهب
ترساننده، پرستنده پرستش کننده عابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترتبه
تصویر مترتبه
مترتبه در فارسی مونث مترتب پا بر جا، فرجام مونث مترتب
فرهنگ لغت هوشیار
متربصه در فارسی پیوسایان گروهی که در هر زمان یک تن را (مهدی) می دانستند و چون او در می گذشت دیگری را (مهدی) می نامیدند (فضل بن شادان)
فرهنگ لغت هوشیار
پیوسا (پیوس انتظار باشد) چشم به راه آنکه انتظار و توقع دارد چشم دارنده منتظر جمع متربصین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متربد
تصویر متربد
ترشروی، آسمان ابری شیر از جانوران متغیر، ترش رو، آسمان ابردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشبه
تصویر متشبه
((مُ تَ شَ بِّ))
شبیه به چیزی، ماننده به چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترهب
تصویر مترهب
((مُ تَ رَ هِّ))
پرستش کننده، عابد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متربص
تصویر متربص
((مُ تَ رَ بِّ))
منتظر، متوقع، چشم دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متربد
تصویر متربد
((مُ تَ رَ بِّ))
متغیر، ترش رو، آسمان ابر دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنبه
تصویر متنبه
((مُ تَ نَ بِّ))
بیدار، آگاه، تنبیه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتبه
تصویر مرتبه
((مَ تَ بَ یا بِ))
پایه، منزلت، جمع مراتب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشربه
تصویر مشربه
((مَ رَ بِ))
آب خور، جای آب خوردن، زمین نرمی که در آن همیشه گیاه باشد، غرفه ای که در آن آشامیدنی صرف کنند، پیش دالان، یک مشت آب، آبخور پر جوی و یا عام است، جمع مشارب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مأربه
تصویر مأربه
((مَ رُ بَ))
نیاز، ضرورت و احتیاج، جمع مآرب
فرهنگ فارسی معین