جدول جو
جدول جو

معنی متذامر - جستجوی لغت در جدول جو

متذامر
(مُ تَ مِ)
یکدیگر را برانگیزنده برای جنگ. (آنندراج). سخت برانگیزانندۀ دیگری را بر جنگ و برانگیخته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذامر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متبادر
تصویر متبادر
پیشی گیرنده
متبادر به ذهن: وارد شده به ذهن، چیزی که ناگهان به خاطر می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
کسی که اظهار دلیری و جسارت می کند، کنایه از گردنکش، طغیانگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاهر
تصویر متجاهر
کسی که عمداً کار و عمل خود را آشکار سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
کسی که خود را شاعر می پندارد و تظاهر به شاعری می کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ صِ)
دست یکدیگر را گرفته در رفتن. (آنندراج). دست یکدیگر را گیرنده در رفتن. (ناظم الاطباء). یقال: ذهب القوم متخاصرین. (اقرب الموارد). و رجوع به تخاصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ طِ)
گرو بندنده با هم. (آنندراج). با یکدیگر گروبسته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخاطر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
همدیگر را تیراندازنده. (آنندراج). مشغول به تیراندازی همدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترامی شود
لغت نامه دهخدا
(تِ مِ)
گلهایی که پیرامون آنها چهارقطعه ای باشد:نباتات یک لپه ای غالباً دارای گلهای تریمر میباشد یعنی هر پیرامن آنها دارای سه قطعه است. بعضی نباتات تترامر و بعضی.... (گیاه شناسی حبیب الله ثابتی ص 435)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
آن که تنگ کند پلک چشم را تا نگاهش تیز شود. (آنندراج). کسی که یک چشم را تنگ کند تا نگاهش تیز شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخازر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
همدیگر را نکوهنده. (آنندراج). یکدیگر را نکوهش کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذامم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
یادکننده یکدیگر را. (آنندراج). آگاه کننده دیگری. (ناظم الاطباء) ، به یاد همدیگر آمده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تذاکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
همدیگر به گرو چیزی بازنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با هم دیگر قمار کننده و با یکدیگر نبرد کننده در گروبندی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقامر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکدیگر را برانگیختن برجنگ و برانگیخته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یکدیگر را برانگیختن بر قتال. (از المنجد) ، تلاوم. (المنجد). رجوع به تذمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَمْ مِ)
نکوهش کننده نفس خود را بر چیزی که فوت کند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نکوهش کننده خویشتن. (ناظم الاطباء) ، دیگرگون شده و متغیر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، غضبناک. (ناظم الاطباء). خشم گیرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ترساننده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تذمر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متباشر
تصویر متباشر
مژده دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسامح
تصویر متسامح
مهربان و شفیق با یکدیگر، چشم پوشی کننده از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاور
تصویر متشاور
سگالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزاور
تصویر متزاور
همدیگر را زیارت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبادر
تصویر متبادر
آنکه پیشی گیرد و بشتابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساکر
تصویر متساکر
مست نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاجر
تصویر متشاجر
در هم آویخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
کسی که خود را شاعر پندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدامج
تصویر متدامج
همیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقامر
تصویر متقامر
هم منگ هم منگیا (منگیا منگ قمار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاور
تصویر متجاور
همسایگی کننده با هم
فرهنگ لغت هوشیار
نما گر کسی که عمل خویش را بقصد آشکار سازد: متجاهر بفسق جمع متجاهرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحامل
تصویر متحامل
زیر بار رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحامی
تصویر متحامی
خویشتندار، پرهیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاور
تصویر متحاور
هم سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
گستاخ گردنکش کسی که جسارت ورزد، گردنکش عاصی جمع متجاسرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
((مُ تَ ع))
آن که خود را شاعر پندارد، شاعرنما، جمع متشاعرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجاهر
تصویر متجاهر
((مُ تَ هِ))
آن که آشکارا فسق کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
((مُ تَ س))
سرکش، دلیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبادر
تصویر متبادر
((مُ تَ دِ))
پیشی گیرنده، چیزی که ناگهان به خاطر آید
فرهنگ فارسی معین