جدول جو
جدول جو

معنی متدرجا - جستجوی لغت در جدول جو

متدرجا
بتدریج، آهسته آهسته، کم کم، بطور آهستگی و تدریج، به آهستگی آهسته آهسته بتدریج آهسته آهسته، متدرجا پله های ترقی را طی خواهد کرد
فرهنگ لغت هوشیار
متدرجا
آهسته آهسته، اندک اندک، به تدریج، کم کم، به آهستگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متدرع
تصویر متدرع
زره پوشیده، زره پوش، کنایه از مجهز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مندرج
تصویر مندرج
درج شده، نوشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
ترجمه شده، مطلبی که از زبانی به زبان دیگر ترجمه شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متدرج
تصویر متدرج
درجه به درجه، آهسته، کم کم، کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، خوش خوش، پلّه پلّه، خرد خرد، نرم نرمک، رفته رفته، آهسته آهسته، خوش خوشک، تدرّج، نرم نرم، کم کم، آرام آرام، اندک اندک، جسته جسته، کیچ کیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
تفرجگاه، جایی مانند باغ و مرغزار که شادی و نشاط بیاورد، جای تفرج، گردشگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
کسی که سخنی را از زبانی به زبان دیگر ترجمه می کند، کنایه از بازگو کننده، بیان کننده مثلاً این شعر مترجم احساسات شاعر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
گردش کننده، شادی کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ بَرْ رِ جَ)
روی گشاده. خمارنهاده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَرِ جَ / جِ)
مندرج. (از ناظم الاطباء).
- مطالب مندرجه در کتاب، مضمون کتاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَرْ رِ عَ)
زن پیراهن پوشیده و زره پوشیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متدرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَرْ رِءْ)
از ’درء’، دست ظلم دراز کننده. (آنندراج). جابر و ستمگر. (ناظم الاطباء) ، گستاخ و بی ادب، کسی که خود را پنهان می کند برای فریب دادن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدرؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرَ جَ)
تازیانه ها. سیاط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ رِ)
گرد گردنده. (از منتهی الارب). غلطان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). غلطیده و گرد شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به متدحدر و تدحرج شود
لغت نامه دهخدا
(مِ دِ رِ)
دهی از دهستان چادگان است که در بخش داران شهرستان فریدن واقع است. 424 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ / دِ)
مخفف مادرزاد. رجوع به مادر زاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَرْ رِ)
آن که اندک اندک قریب گردد. (آنندراج). آهسته آهسته و کم کم پیش رفته. (ناظم الاطباء). آن که آهسته و به تدریج پیش رود. و رجوع به تدرج شود
لغت نامه دهخدا
(نِ اَ کَ دَ)
بطور آهستگی و تدریج و کم کم. (ناظم الاطباء). به تدریج. آهسته آهسته: متدرجاً پله های ترقی را طی خواهدکرد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تدریجاً شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از مصدر استدراج. بنده ای که خداوند او را پس از صدور خطا نعمت دهد و او استغفار را فراموش کند، قال عمر بن الخطاب: اللهم أعوذ بک أن أکون مستدرجاً. (اقرب الموارد) : گفت هر که از حیا سخن گوید و شرم ندارد از خدای در آنچه گوید او مستدرج بود. (تذکره الاولیاء عطار). و رجوع به استدراج شود
لغت نامه دهخدا
برساخته، دانشجوی فرا راه افتاده در علم و ادب طالب علم دانشجو، فارغ التحصیل جمع متخرجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرج
تصویر متبرج
خود نما خود آرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندرجات
تصویر مندرجات
جمع مندرجه، آمودگان، گنجیدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندرجه
تصویر مندرجه
مندرجه در فارسی مونث مندرج: آموده گنجیده مونث مندرج، جمع مندرجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدرجات
تصویر تدرجات
جمع تدرج
فرهنگ لغت هوشیار
متدرجاً، بطور تدریج و آهستگی، خرده خرده، پایه به پایه، پله به پله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدرج
تصویر متدرج
آهسته یاز آنکه آهسته و بتدریج پیش رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترجی
تصویر مترجی
امیدوار امید دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدرج
تصویر متدرج
((مُ تَ دَ رِّ))
آهسته و کم کم پیش رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متدرجاً
تصویر متدرجاً
((مُ تَ دَ رِّ جَ نْ))
به تدریج، آهسته آهسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
ترزبان، برگرداننده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مندرج
تصویر مندرج
نوشته شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تدریجا
تصویر تدریجا
کم کم
فرهنگ واژه فارسی سره
درجه به درجه، تدریجی، به تدریج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درجا، بی درنگ
فرهنگ گویش مازندرانی