جدول جو
جدول جو

معنی متخم - جستجوی لغت در جدول جو

متخم(مُ خِ)
طعام ناگوار و سنگین و تخمه آورنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متخمه و تخمه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
متخم(مُتْ تَ خِ)
از ’وخ م’، تخمه زده از طعام. (آنندراج). مزاحم شده به معده و ناگوارد در هضم. (ناظم الاطباء). و رجوع به متخمه و مادۀ قبل و تخمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در دستور زبان کلمه ای که حرفی از آخر آن را در تلفظ یا در نوشتن بیندازند، ویژگی زمینی که با رخام (سنگ مرمر) فرش شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفخم
تصویر مفخم
بزرگ داشته شده، بزرگ قدر، بزرگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخذ
تصویر متخذ
گرفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمم
تصویر متمم
آنچه باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد، تمام کننده، کامل کننده، نوشتۀ کوتاهی که به اصل یک متن اضافه می شود، ضمیمه، پیوست، در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که پس ازحرف اضافه قرار دارد، مفعول غیر صریح، بقیه، باقی مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متهم
تصویر متهم
کسی که به او تهمت زده شده، کسی که کار بدی به او نسبت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ خَمْ مِ)
قهار بسیارغلبه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). قهار. (ناظم الاطباء) ، توانای زبردست و غالب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، سخت خشم که او را آواز باشد از شدت خشم وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). با خشم. (از ناظم الاطباء) ، شیر. (از ذیل اقرب الموارد) ، مغرور و متکبر، دریای با موج، فحل بانگ کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخمط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَمْ مِ)
زن معجر پوشیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخمر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ مَ)
از ’وخ م’، طعامی که تخمه آرد. (منتهی الارب) طعام متخمه، طعامی که تخمه آرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نزدیک هم مرز آنچه که حدش بحدی دیگر متصل است. یا ظن متاخم بیقین. گمانی که بیقین پیوندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخرم
تصویر متخرم
از بیخ کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متختم
تصویر متختم
در انگشت کننده نگین
فرهنگ لغت هوشیار
تمام کننده، مکمل، چیزی که باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد، در دستور زبان مفعول باواسطه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ناگوار شمارد آب و هوای شهری را بد نام شده و تهمت زده شده، مظنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختم
تصویر مختم
مهر کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرخم
تصویر مرخم
دم بریده، کاهیده در دستور پارسی، آژیانه (سنگفرش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفخم
تصویر مفخم
بزرگوار مرد بزرگ داشته، مرد بزرگوار: (استاد معظم مفخم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخذ
تصویر متخذ
گیرنده، اختیار کننده، آغاز کننده گرفته شده، اخذ شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفخم
تصویر مفخم
((مُ فَ خَّ))
بزرگ داشته شده، بزرگوار، بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متهم
تصویر متهم
((مُ تَّ هَ))
بدنام و تهمت زده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرخم
تصویر مرخم
((مُ رَ خَّ))
کوتاه شده، کلمه ای که دنباله آن بریده شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمم
تصویر متمم
((مُ تَ مِّ))
تمام کننده چیزی، کامل کننده، در دستور زبان کلمه ای که همراه حرف اضافه می آید و به فعل یا به صفت نسبت داده می شود، در ریاضی به هر یک از دو زاویه ای که مجموع اندازه های آن 90 درجه باشد، دنباله، بقیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متخذ
تصویر متخذ
((مُ تَّ خِ))
گرفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمم
تصویر متمم
پایان بخش، رساگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متهم
تصویر متهم
Accused, Defendant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متهم
تصویر متهم
accusé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متهم
تصویر متهم
acusado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متهم
تصویر متهم
angeklagt, Angeklagter
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متهم
تصویر متهم
oskarżony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متهم
تصویر متهم
обвиняемый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متهم
تصویر متهم
обвинувачений , обвинувачений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متهم
تصویر متهم
beschuldigd, verdachte
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متهم
تصویر متهم
acusado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متهم
تصویر متهم
accusato, imputato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی