جدول جو
جدول جو

معنی متحمحم - جستجوی لغت در جدول جو

متحمحم
(مُ تَ حَ حِ)
اسب بانگ کننده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تحمحم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محموم
تصویر محموم
تب کرده، تب دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحمل
تصویر متحمل
مجبور به تحمل رنج و سختی، بردبار، آنکه رنج و سختی را تحمل می کند، بار بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحکم
تصویر متحکم
حکم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحزم
تصویر متحزم
مسلح، آنکه سلاح جنگ با خود دارد، سلاح دار، سلاح پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحرم
تصویر متحرم
دارای حرمت، حرمت داشته، بی دین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحاکم
تصویر متحاکم
آنکه با طرف دعوی نزد حاکم می رود
فرهنگ فارسی عمید
(مُتَ زَ زِ)
شتر بانگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزمزم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ حِ)
اسب که بانگ کند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تحمحم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَ کِ)
کلاه گرد پوشیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تکمکم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
با یکدیگر نزدیک حاکم شونده. (آنندراج). کسی که با خصم نزدیک حاکم شود. (ناظم الاطباء). با طرف دعوی نزد حاکم رونده. و رجوع به تحاکم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
حلیم نماینده از خود که نباشد. (آنندراج). کسی که خود را حلیم پندارد وحلیم نباشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحالم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ رِ)
آن که جنباند لبها به جهت سخن. (آنندراج). کسی که می جنباند لبها را بی آن که سخن گوید. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترمرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
انبوهی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). انبوه شده و فشار داده شده بر یکدیگر. (ناظم الاطباء) ، گرد آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). گروه گرد آمده و جمع شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزاحم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَ رِ)
بخیل و آزمند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به محصرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَحْ)
جنبنده از جای و دور شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منتقل شده از جائی به جائی و جنبنده. (ناظم الاطباء) ، پراکنده و پاشیده، پنبۀ زده و حلاجی شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
احم ّ شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بانگ کردن اسب آهسته تر از صهیل، بانگ اسب تاتاری وقت جو خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). حمحمه. (زوزنی). رجوع به حمحمه شود
لغت نامه دهخدا
ریزه خوار، بایا کننده بایا بایسته واجب شده لازم ضرور. واجب کننده لازم کننده جمع متحتمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمحل
تصویر متمحل
مکر نماینده و فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محموم
تصویر محموم
تب کرده تبدار تب کرده تب دار: عبارتی چون هذیان محموم نا مفهوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشمم
تصویر متشمم
بوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعمم
تصویر متعمم
آکجوی دستار بر سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترحم
تصویر مترحم
مهربان مهربانی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحمله
تصویر متحمله
مونث متحمل جمع متحملات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحشم
تصویر متحشم
ننگ دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحکم
تصویر متحکم
حکم کننده، فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلم
تصویر متحلم
بر انگیزنده به برد باری، کودک پیه ناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاکم
تصویر متحاکم
آنکه با طرف دعوی نزد حاکم رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمحم
تصویر محمحم
اسبی که بانگ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزاحم
تصویر متزاحم
انبوهی نماینده، گرد آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحمل
تصویر متحمل
باربر دارنده و باربردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاکم
تصویر متحاکم
((مُ تَ کِ))
با طرف دعوی نزد حاکم رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحمل
تصویر متحمل
((مُ تَ حَ مِّ))
بردبار، شکیبا، بردارنده بار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحتم
تصویر متحتم
((مُ تِ حَ تِّ))
واجب کننده، لازم کننده، جمع متحتمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محموم
تصویر محموم
((مَ))
تب کرده، تب دار
فرهنگ فارسی معین