جدول جو
جدول جو

معنی متحلی - جستجوی لغت در جدول جو

متحلی
آراسته شده، زیور دار، زینت یافته
تصویری از متحلی
تصویر متحلی
فرهنگ فارسی عمید
متحلی
آراسته زیور یافته آراسته شونده زیور گیرنده، آراسته: متحلی بحیله صدق نبود
فرهنگ لغت هوشیار
متحلی
((مُ تَ حَ لّ))
زینت یافته، آراسته شونده
تصویری از متحلی
تصویر متحلی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحلیه
تصویر متحلیه
مونث متحلی جمع متحلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متولی
تصویر متولی
دست اندرکار، سرپرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متولی
تصویر متولی
کسی که کاری به عهدۀ او سپرده شده، سرپرست، کارگردان، سرپرست املاک موقوفه، جانشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحلم
تصویر متحلم
بر انگیزنده به برد باری، کودک پیه ناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلل
تصویر متحلل
گداخته و حل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلق
تصویر متحلق
چنبر زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلب
تصویر متحلب
روان: چون خوی و آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحفی
تصویر متحفی
نوازشگر، شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحطی
تصویر متحطی
بهره ور
فرهنگ لغت هوشیار
جوینده، نیکجوی به جوی، آهنگنده آهنگ کننده جوینده، درست جوینده به جوینده، قصد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلی
تصویر متجلی
ظاهر شونده، روشن و آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدلی
تصویر متدلی
خرامنده، فرود آینده، آویخته
فرهنگ لغت هوشیار
همدردی شنیده نوازش دیده، خورسند دل نواخته شده تسلی داده: به جهت آنکه هر که را نصرت در جانب او وجود گیرد هر آینه دلش متسلی خواهد بود
فرهنگ لغت هوشیار
کار گزار، جادنگو (متولی وقف)، سر پرست برمک، کیشمند دینکار پیشنماز کسی که اداره امور موسسه یا کاری را بعهده گرفته، آنکه اداره امور بقعه ای از بقاع متبرکه را بعهده دارد، سرپرست املاک موقوفه: ... مدرسان و شیخ الاسلامان و پیش نمازان و قضاه و متولیان... توضیح کسی است که بر حسب صفات و مشخصاتی که واقف در وقف نامه ذکر کرده است در هر عصر و زمانی باداره امور وقف موافق نظر واقف می پردازد. معمولا حق الزحمه وی در وقف نامه ها یک عشر از درآمد موقوفه است. عمل و سمت متولی در اداره موقوفه بنام تولیت خوانده میشود. معمولا واقفان تا خود زنده هستند متولی موقوفه نیز میباشند. در اکثر وقف نامه ها تولیت در اعقاب و فرزندان واقف نسلی پس از نسل دیگر معین میگردد. در بعضی وقف نامه ها نیز از همان آغاز امر بواسطه اینکه واقف فرزندی نداشته و یا از فرزندان خود ناراضی بوده است تولیت در غیر اولاد و خاندان واقف قرار داده شده است. در بعض دیگر از موقوفات مهم نیز برای اینکه کسانی نتوانند بملک موقوفه تجاوز کنند تولیت بسلطان وقت تفویض شده است از قبیل قسمت اعظم موقوفات آستان قدس رضوی و موقوفات مدرسه سپهسالار ناصری در تهران. یا متولی منصوب یا متصدی. اگر موقوفه ای مجهول التولیه باشد کسی که قبل از وضع قانون اوقاف از طرف حاکم شرع معین میشد و پس از اجرای قانون اوقاف از طرف اداره کل (سازمان) اوقاف برای اداره موقوفه انتخاب میگردد بنام متولی منصوب یا متصدی خوانده میشود. یا متولی منصوص. کسی است که در وقف نامه نام او برده شده و یا صفات و مشخصاتی برای متولی ذکر شده که با فرد معینی منطبق گردد از قبیل: ارشد اکبر اعلم اتقی و اورع اولاد یا اعلم علمای محل و یا پیشنماز مسجد جامع و نظایر آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متولی
تصویر متولی
((مُ تَ وَ لّ))
سرپرست، مباشر، سرپرست املاک موقوفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متسلی
تصویر متسلی
((مُ تَ سَ لّ))
تسلی داده، دل نواخته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحلل
تصویر متحلل
((مُ تَ حَ ل ِّ))
بیمارشونده، استثنا کننده در سوگند، بیرون آینده از قسم به کفاره، در فارسی تحلیل شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحری
تصویر متحری
((مُ تَ حَ رّ))
جوینده، قصد کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجلی
تصویر متجلی
((مُ تَ جَ لّ))
آشکار، آشکار شونده، ظاهر شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحلل
تصویر متحلل
حل شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متسلی
تصویر متسلی
تسلی یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحری
تصویر متحری
قصد کننده، جوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجلی
تصویر متجلی
ظاهر، آشکار، روشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محلی
تصویر محلی
برزنی، بومی
فرهنگ واژه فارسی سره
زیور پوشیدن، آراسته گشتن، شیرین یافتن زیور بستن پیرایه برکردن پیرایه بستن، آراسته شدن، آراستگی، (تحلی نسبت باشد بقوم ستوده بقول و عمل) (ماننده کردن خود را بگروهی بی حقیقت معاملت ایشان تحلی بود و آنانکه نمایند و نباشند زود فضیحت شوند) (کشف المحجوب هجویری)، جمع تحلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلی
تصویر تحلی
زیور بستن، زینت یافتن، آراسته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محلی
تصویر محلی
زیور کرده شده، به زیور آراسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محلی
تصویر محلی
مربوط به یک محل خاص مثلاً ترانۀ محلی، از مردم محل، بومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محلی
تصویر محلی
جلا داده شده، آراسته شده و زینت داده شده، وصف کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلی
تصویر تحلی
((تَ حَ لّ))
زیور بستن، زینت یافتن، آراسته شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلی
تصویر محلی
((مُ حَ ل لا))
به زیور آراسته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلی
تصویر محلی
((مُ))
شیرین گرداننده چیزی را، شیرین یابنده
فرهنگ فارسی معین