جدول جو
جدول جو

معنی متحلم - جستجوی لغت در جدول جو

متحلم
(مُ تَ حَلْ لِ)
به تکلف بردباری نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به تکلف بردباری و شکیبائی کند. (ناظم الاطباء) ، کودک پیه ناک. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر و کودک و ملخ و سوسمار فربه و پیه ناک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، خواب بیننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
متحلم
بر انگیزنده به برد باری، کودک پیه ناک
تصویری از متحلم
تصویر متحلم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحلل
تصویر متحلل
حل شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متظلم
تصویر متظلم
کسی که از دیگری شکایت کند، دادخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متالم
تصویر متالم
ویژگی کسی که از حادثه و پیشامدی افسرده و دردمند باشد، دردمند، دردناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحزم
تصویر متحزم
مسلح، آنکه سلاح جنگ با خود دارد، سلاح دار، سلاح پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعلم
تصویر متعلم
کسی که علم و هنری را از دیگری فرامی گیرد، دانش آموز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکلم
تصویر متکلم
کسی که سخن می گوید، تکلم کننده، گوینده، سخن گو، کسی که در علم کلام تبحر دارد، دانشمند علم کلام،
از نام های خداوند، خطیب
متکلم مع الغیر: در دستور زبان علوم ادبی اول شخص جمع
متکلم وحده: در دستور زبان علوم ادبی اول شخص مفرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحلی
تصویر متحلی
آراسته شده، زیور دار، زینت یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحمل
تصویر متحمل
مجبور به تحمل رنج و سختی، بردبار، آنکه رنج و سختی را تحمل می کند، بار بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحرم
تصویر متحرم
دارای حرمت، حرمت داشته، بی دین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتلم
تصویر محتلم
کسی که در خواب جنب می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتلم
تصویر محتلم
خواب بیننده، خوابدیده، آنکه در خواب جماع میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعلم
تصویر متعلم
تعلیم گیرنده، آموخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متظلم
تصویر متظلم
دادخواه و شکایت کننده از ظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکلم
تصویر متکلم
سخن گوینده، گویا، ناطق، گوینده، خطیب، واعظ
فرهنگ لغت هوشیار
ریزه خوار، بایا کننده بایا بایسته واجب شده لازم ضرور. واجب کننده لازم کننده جمع متحتمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحشم
تصویر متحشم
ننگ دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
دردناک، دردمند، درد یافته درد ناک دردمند درد کشنده دردمند، کسی که بر اثر حادثه و واقعه ای دردمند و افسرده است جمع متالمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحمل
تصویر متحمل
باربر دارنده و باربردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلب
تصویر متحلب
روان: چون خوی و آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحکم
تصویر متحکم
حکم کننده، فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
آراسته زیور یافته آراسته شونده زیور گیرنده، آراسته: متحلی بحیله صدق نبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلل
تصویر متحلل
گداخته و حل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلق
تصویر متحلق
چنبر زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعلم
تصویر متعلم
((مُ تَ عَ لِّ))
طالب علم، آموزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتلم
تصویر محتلم
((مُ تَ لِ))
دستخوش احتلام، دستخوش انزال در خواب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکلم
تصویر متکلم
((مُ تَ کَ لِّ))
سخن گوینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحمل
تصویر متحمل
((مُ تَ حَ مِّ))
بردبار، شکیبا، بردارنده بار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحلی
تصویر متحلی
((مُ تَ حَ لّ))
زینت یافته، آراسته شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحلل
تصویر متحلل
((مُ تَ حَ ل ِّ))
بیمارشونده، استثنا کننده در سوگند، بیرون آینده از قسم به کفاره، در فارسی تحلیل شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحتم
تصویر متحتم
((مُ تِ حَ تِّ))
واجب کننده، لازم کننده، جمع متحتمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متألم
تصویر متألم
((مُ تَءَ لِّ))
اندوهناک، دردمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متظلم
تصویر متظلم
((مُ تَ ظَ لِّ))
دادخواه، شکایت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکلم
تصویر متکلم
سخنگو
فرهنگ واژه فارسی سره