جدول جو
جدول جو

معنی متحصن - جستجوی لغت در جدول جو

متحصن
کسی که برای اعتراض یا در امان ماندن به جایی پناه برده است، کسی که در پناه کسی در آمده است
تصویری از متحصن
تصویر متحصن
فرهنگ فارسی عمید
متحصن
دژ پناه بستی بست نشین پیخست در حصن (حصار) در آمده، در پناه و حمایت کسی در آمده جمع متحصنین
فرهنگ لغت هوشیار
متحصن
((مُ تَ حَ صِّ))
بست نشین، اعتصاب کننده
تصویری از متحصن
تصویر متحصن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحصنه
تصویر متحصنه
مونث متحصن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحصل
تصویر متحصل
گرد آرنده، یابنده و جمع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحزن
تصویر متحزن
اندوهگین، دلتنگ و غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحنن
تصویر متحنن
((مُ تَ حَ نِّ))
مهربان، مشفق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحصن
تصویر تحصن
بست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحصن
تصویر تحصن
در حصار شدن، اعتصاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصن
تصویر محصن
ویژگی مردی که زن گرفته، مرد زن دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحصن
تصویر تحصن
به جایی پناهنده شدن، بست نشستن، در حصار شدن، در جای استوار و محکم قرار گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصن
تصویر محصن
مرد زن گرفته و نکاح کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحصن
تصویر تحصن
((تَ حَ صُّ))
به جایی پناه بردن، بست نشستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصن
تصویر محصن
((مِ صَ))
قفل، زنبیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصن
تصویر محصن
((مُ صَ))
مردی که ازدواج کرده باشد، مرد زن دار، جمع محصنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصن
تصویر محصن
((مُ حَ صِّ))
استوار گرداننده، در حصن کننده، گرداگرد شهر را برآورنده، جمع محصنین
فرهنگ فارسی معین
جمع متحصن، دژ پناهان بست نشینان جمع متحصن در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحصنات
تصویر متحصنات
جمع متحصنه
فرهنگ لغت هوشیار
بست نشستن، پناهیدن پناه گرفتن در جایی پناه گرفتن: و حاکم آنجا نزوال که از امری گرج بود با بسی نفر از عظمای از ناوران و غلبه گرجیان در آن متحصن شده بودند، در مکانی مقدس بست نشستن: عده ای از اهالی در تلگرافخانه متحصن شدند
فرهنگ لغت هوشیار