- متحارب
- طرف مقابل در جنگ، دشمن
معنی متحارب - جستجوی لغت در جدول جو
- متحارب
- کسی که آتش جنگ بر افروزد
- متحارب ((مُ تَ رِ))
- برافروزنده آتش جنگ، جنگ کننده، جمع متحاربین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع متحارب، جنگ افروزان جمع متحارب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
حساب کننده با یکدیگر
با یکدیگر نزدیک گردنده
نزدیک به هم، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر که از تکرار سه یا چهاربار فعولن حاصل می شود
احتراب، محاربه، با یکدیگر جنگ کردن
جنگ کننده، جنگجو، جنگنده
در فقه کسی که علیه حکومت اسلامی به جنگ برخاسته که واجب القتل است
در فقه کسی که علیه حکومت اسلامی به جنگ برخاسته که واجب القتل است
همدوستار یکدیگر را دوست گیرنده
جنگ کننده، جنگجو و بهادر نبرد کننده
با هم جنگ کردن
پی در پی
برازنده
به دنبال، در پی
با هم جنگ کردن، جنگیدن، در علم حقوق از بین بردن نظم و امنیت با استفاده از اسلحه یا بدون آن
اتفاق افتاده در یک زمان، مصادف، در ریاضیات ویژگی دو شکل دارای تقارن نسبت به هم
آنکه با طرف دعوی نزد حاکم می رود
آنچه به نوبت بیاید، یکی پس از دیگری
هراسان، ترسان، بیمناک، در حال ترس و بیم
فراری، در به در، پنهان شده، پنهان، پوشیده
ویژگی کسی یا چیزی که با دیگری متفاوت است، مخالف
کسی یا چیزی که با دیگری نسبت و همانندی داشته باشد، دارای تناسب و هماهنگی، چیزی که اجزای آن با هم هماهنگ باشد، خوش ترکیب
محراب ها، جاهای ایستادن پیش نماز، قبله ها، بالای خانه ها، صدر مجلس ها، جایگاه شیرها، جمع واژۀ محراب
درک کننده رسنده، دریابنده رسنده بچیزی، درک کننده دریابنده جمع متدارکین، آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهم ذم باشد و بقیه کلام بنحوی آورده شود که رفع توهم گردد. شاعر گوید: حیف باشد زانکه انسان گویمت از بهر آنک تن بود ناپاک انسان راتو پاکی همچو حان. توضیح فرق آن با تاکید المدح بمایشبه الذم در آنست که در صنعت اخیر تاکید مقصود است و در متدارک تاکید نیست بلکه محض صفت مراد است، قافیه ای که دو متحرک و یک ساکن داشته باشد: بنام خداوند حان و خرد و این و تد مقرون است، یکی از بحر های مستحدث عروضی که اجزای آن هشت بار فاعلن است. توضیح متدارک مثمن سالم تقطیع آن هشت بار فاعلن است: چون رخت ماه من بر فلک مه نتافت بر درت شاه من جز ملک ره نیافت. (بدیع)
تحیر سر گشتگی سر گردانی
متحیره در فارسی مونث متحیر مات خیره هاژ سر گردان سرگشته مونث متحیر جمع متحیرات. یا خمسه متحیره
آفریکان اناهید پاک منزه (خاص خدا)
مونث متحسر جمع متحسرات