جدول جو
جدول جو

معنی متجنی - جستجوی لغت در جدول جو

متجنی
(مُ تَ جَنْ نی)
منسوب کننده کسی را به گناهی که نکرده است. (آنندراج). تهمت زنندۀ گناه به کسی. (ناظم الاطباء) ، میوه چیننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
متجنی
گناه بندنده
تصویری از متجنی
تصویر متجنی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجلی
تصویر متجلی
ظاهر، آشکار، روشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجنب
تصویر متجنب
دوری کننده، پرهیزکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجزی
تصویر متجزی
تجزیه شونده، جزءجزءشونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متانی
تصویر متانی
کسی که در کاری تامل و درنگ می کند، درنگ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
کسی که تمنی و آرزویی دارد، آرزو کننده، خواهش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متغنی
تصویر متغنی
سرود خوان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ جَنْ نِ)
خود را دیوانه وانماینده و دیوانه گردنده. (آنندراج). دیوانۀ خشمناک و ظاهراً دیوانه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجنن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَنْنی)
خمیده و کج. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَنْ نی)
برگردیده و متغیر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متغیر و برگردیده و فاسد شده، پیر و فرسوده و کسی که چندین سال می ماند، کسی که نرمی و آسانی در کار می کند. (ناظم الاطباء). سهل گیرنده در کار. (از منتهی الارب). و رجوع به تسنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَنْ نی)
آن که پیوسته نگرد به سوی محبوب خود. (آنندراج). عاشقی که پیوسته به معشوق خود می نگرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَنْ نی)
اندک اندک نزدیک شونده، مأخوذ از دنو. (آنندراج). کسی که اندک اندک نزدیک شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَنْ نا)
آرزو کرده باشد. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَنْ نِ)
در زمرۀ لشکریان درآینده، لشکری. ج، متجندین. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تجند و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَنْ نِ)
اعتماد کننده بردو کف دست در سجده و گشاده دارنده و هر دو بازو را. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تجنح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَنْ نِ)
دور شونده. (آنندراج). آن که پرهیز می کند و حذر می نماید. (ناظم الاطباء). کسی که برمی گرددو دست می کشد از کسی و یا چیزی. (ناظم الاطباء). دوری کننده و احتراز کننده. (از فرهنگ جانسون) ، جنب شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجنب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَمْ می)
جماعت مجتمعشده. (آنندراج). فراهم آورده شده و جمعشده. (ناظم الاطباء). آن که می برد خود را با دیگری در زیر یک بالاپوش. (ناظم الاطباء) ، گیرنده، پوشنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَلْ لی)
ظاهر شونده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، روشن و آشکار. (آنندراج) (غیاث). تابدار و روشن وباشکوه و درخشان و آشکار و هویدا. (ناظم الاطباء).
- متجلی شدن، ظاهر و آشکار شدن: و در زمرۀ صاحبدلان متجلی نشود مگر آنگه که متحلی شود به زیور قبول امیرکبیر... (گلستان چ فروغی ص 8).
، تغییرصورت داده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَنْ نی)
آرزومند. (آنندراج) (غیاث). کسی که آرزو می برد و میخواهد. خواهش کننده. آرزو دارنده و پرسنده و درخواست کننده و مستدعی و استدعا کننده. (ناظم الاطباء). آرزوخواه. آرزومند. خواهشگر. خواستار و آرزو برنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خوانندۀ نبشته و دستخط، دروغگو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مخترع و آن که حدیثی را از نو پیدا میکند و افسانه را بر می بافد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تمنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَنْ نِ)
نسبت دهنده خود را به سوی غیر اصل خود. (آنندراج). کسی که نسبت خود را به غیر اصل خود می دهد، دوست و مهربان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، پرنده ای که دروامی کند بال خود را و می نشیند. و رجوع به تجنث شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متغنی
تصویر متغنی
سراینده سرود گوی، بی نیاز بی نیاز گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
آرزومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجزی
تصویر متجزی
پاره پاره گردیده، تجزیه شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلی
تصویر متجلی
ظاهر شونده، روشن و آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجنب
تصویر متجنب
دور شونده دوری کننده احتراز کننده جمع متجنبین
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی گندی لشکری سپاهی در زمره لشکریان در آینده، جمع متجندین
فرهنگ لغت هوشیار
درنگ کننده آهسته کار متاهل یالمند زندار آنکه در امری درنگ و تامل کند درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متأنی
تصویر متأنی
((مُ تَءَ نِّ))
درنگ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجزی
تصویر متجزی
((مُ تَ جَ زِّ))
تجزیه شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجنب
تصویر متجنب
((مُ تِ جَ نِّ))
دوری کننده، احتراز کننده، جمع متجنبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجند
تصویر متجند
((مُ تَ جَ نِّ))
در زمره لشکریان در آینده، لشکری، جمع متجندین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
تمنا کننده، خواهشمند، مستدعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجلی
تصویر متجلی
((مُ تَ جَ لّ))
آشکار، آشکار شونده، ظاهر شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
خواهشمند
فرهنگ واژه فارسی سره