جدول جو
جدول جو

معنی متجسم - جستجوی لغت در جدول جو

متجسم
(مُ تَ جَسْ سِ)
تناور. (آنندراج). کلان و جسیم و بزرگ و تناور و برگزیدۀ از میان قوم. (ناظم الاطباء) ، آن که بر کار بهین فرا پیش رود و بر کاری بزرگ شود. (آنندراج). کسی که کار بهین را از پیش می برد و پی کار بزرگ می رود. (ناظم الاطباء) آن که بر کاری و علمی بزرگ شود، آن که بر بلندی ریگ یا کوه بر شود. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که متوجه جائی می شود و ارادۀ آن می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجسم شود
لغت نامه دهخدا
متجسم
کرپمند (کرپ جسم)، مهین کار، بر شونده جسم گیرنده، تناور، آنکه بر کاری و عملی بزرگ شود جمع متجسمین
فرهنگ لغت هوشیار
متجسم
((مُ تَ جَ سِّ))
جسم گیرنده، تناور، آن که بر کاری و عملی بزرگ شود، جمع متجسمین
تصویری از متجسم
تصویر متجسم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجسد
تصویر متجسد
دارای جسمیت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبسم
تصویر متبسم
دارای تبسم و لبخند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجسس
تصویر متجسس
جستجو کننده، تجسس کننده، جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، خبرکش، هرکاره، راید، آیشنه، منهی، زبان گیر، رافع، ایشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجشم
تصویر متجشم
کسی که به تکلف کاری را می کند، رنج برنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
پراکنده، متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
کسی که آداب وروسم چیزی را رعایت می کند ولی از حقیقت آن آگاه نیست یا به آن توجه نمی کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نَسْ سِ)
دم زننده، دم به خود کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که دریافت میکند بوی برخاسته شده از خوشبوی. رجوع به تنسم شود. بوی خوش و ملایم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَسْ سِ)
نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم. (آنندراج) (غیاث). آن که در آداب و رسوم کتابت تأمل و تفرس کند: هر چند دبیری صناعت بلندی است و از آن برتر است که مترسمان گمان برده اند. (دستور دبیری از فرهنگ فارسی معین) ، کسی که نشان سرای و خانه می جوید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که درس می دهد. (ناظم الاطباء). درس گوینده. (از منتهی الارب) ، آن که بیاد می آورد. (ناظم الاطباء). بیاد آورنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَجْ جِ)
آسمان بارنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَهَْ هَِ)
ترش روی. (آنندراج). درشت و سخت رو و ترشرو. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجهم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَعْ عِ)
طمع کننده. (آنندراج). آرزومند طعام و حریص. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، چنگ و عود آواز کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجعم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَسْ سِ)
به علامت پی برنده به چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توسم شود، داغدار، و فی الحدیث الشیخ المتوسم، ای المتحلی بسمهالشیوخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). داغدار، نشان دار، قیافه دان. (ناظم الاطباء). عالم به علم قیافه. عالم به علم فراست. اهل فراست. صاحب فراست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ان فی ذلک لایات للمتوسمین. (قرآن 75/15)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَرْ رِ)
شب گذشته و تمام گردیده. (آنندراج). سال تمام و شب درگذشته و روز در گذشته. (ناظم الاطباء) ، دعوی گناه کننده بر کسی که نکرده است آن را. (آنندراج). اسناد گناه دهنده و تهمت زننده، فاسق و گناهکار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ سْ سِ)
شکسته و شکافته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متهشم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَسْ سِ)
پراکنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پراکنده و پراکنده شده. (ناظم الاطباء).
- متقسم خاطر، پریشان فکر. پراکنده دل: بدین آواز متقسم خاطر نمی باید شد. (کلیله و دمنه).
، پراکنده کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تقسم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَشْ شِ)
به تکلف کار کننده و رنج آن کشنده. (آنندراج). رنج کشنده و به تکلف کار کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجشم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَسْ سِ)
خبر جوینده. (آنندراج). جویندۀ خبر و جاسوس. جستجوکننده و تلاش کننده. و تفحص کننده. خبر گیرنده. (از ناظم الاطباء) : متجسسان را فرستاد تا سر اوپیش تخت آرند. (لباب الالباب). و رجوع به تجسس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَسْ سِ)
تناورشده. (آنندراج). جسیم و تنور و استوار. (ناظم الاطباء).
- غیر متجسد، بی جسم و مجرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجسد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَضْ ضِ)
آن که به دهان گیرد چیزی را. (آنندراج). به دهان گیرنده چیزی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجضم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مترسم
تصویر مترسم
نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرم
تصویر متجرم
گناه بندنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجسد
تصویر متجسد
تنا ور جسد گیرنده، تناور جمع متجسدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجسس
تصویر متجسس
جستجو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجشم
تصویر متجشم
رنجبر بتکلف کاری کننده جمع متجشمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجهم
تصویر متجهم
ترشروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبسم
تصویر متبسم
آهسته خنده کننده، تبسم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجسمه
تصویر متجسمه
مونث متجسم جمع متجسمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبسم
تصویر متبسم
((مُ تَ بَ سِّ))
خندان، خنده رو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجسس
تصویر متجسس
((مُ تَ جَ سِّ))
جستجو کننده، تلاش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
((مُ تَ قَ سِّ))
پراکنده شونده، پراکنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجشم
تصویر متجشم
((مُ تَ جَ شِّ))
به تکلف کاری کننده، جمع متجشمین
فرهنگ فارسی معین