جدول جو
جدول جو

معنی متتحتح - جستجوی لغت در جدول جو

متتحتح
(مُ تَ تَ تِ)
جنبنده. (آنندراج). جنبیده و از جای حرکت داده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفتتح
تصویر مفتتح
گشوده شده، باز شده، گشوده، آغاز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماتحت
تصویر ماتحت
مقعد، پایین، زیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحتم
تصویر متحتم
واجب، لازم، واضح
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حَتْ تِ)
شتاب رونده و گام خرد نهنده. (آنندراج). گام کوتاه و به شتاب نهنده. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحتک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَتْ تَ)
واجب. (منتهی الارب) (آنندراج). واجب و لازم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَتْ تِ)
خورندۀ نان ریزه و جز آن از خوان. (آنندراج). خورندۀ باقیماندۀ طعام در خوان، آن که خوان را پاک میکند، کسی که درخواست می کند نیکوئی و سعادتمندی را برای دیگری، آن که فال نیک میزند برای دیگری. (ناظم الاطباء) ، واجب کننده. (آنندراج). واجب و لازم و ناگزیر و حتمی. (ناظم الاطباء). واجب و لازم. (غیاث) ، شادمان و سبک حال. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحتم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تِ)
گشاد و گشاده کرده. (ناظم الاطباء). گشاده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَحْ حِ)
این کلمه در فرهنگ جانسون و ناظم الاطباء بمعنی ’جای گیرنده در میان خانه آمده’ و چنین می نماید که ’متبحبح’ تصحیف خوانی شده است. و رجوع به متبحبح و تبحبح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَرْ رِ)
اندوهگین. (آنندراج) (از منتهی الارب). اندوهگین و مغموم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تترح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
گشاینده. افتتاح کننده. و رجوع به افتتاح شود، فتح کننده و گیرندۀ شهر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مادون. آنچه در زیر باشد مقابل مافوق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کون. نشیمن. دبر. است. مقعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَتْ تِ)
نوشندۀ اندک از شراب. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شراب اندک نوشنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توتح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَ تِ)
جنبان و مضطرب. (آنندراج) (از منتهی الارب). جنبیده و متحرک و چرخیده و چرخ داده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تترتر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَ تِهْ)
لکنت دارنده در زبان و زبان گرفته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ بِ)
نعت فاعلی از ’تبحبح’. جای گیرنده و فرود آینده. و رجوع به تبحبح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
در پنهانی گفتگوکننده. (ناظم الاطباء). با هم سخن پوشیده گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاتح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
نعت فاعلی از استفتاح. فاتح و گشاینده. (از اقرب الموارد) ، آغازکننده. (از اقرب الموارد). رجوع به استفتاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَ نِ)
کسی که آواز آه آه را مکرر میکند و گلو را صاف وروشن می نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به تنحنح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَ زَ)
اسم مکان از تزحزح بمعنی جای دور شدن. قول کروّس:
فقد کان لی عماً اری متزحزح. (از اقرب الموارد). و رجوع به تزحزح و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَ زِ)
دور شونده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). دور و مهجور و غایب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ رِ)
اسپ که فراخ کند پاها را تا کمیز اندازد. (آنندراج). اسب فراخ گذارنده پاها جهت کمیز انداختن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترحرح شود
لغت نامه دهخدا
ریزه خوار، بایا کننده بایا بایسته واجب شده لازم ضرور. واجب کننده لازم کننده جمع متحتمین
فرهنگ لغت هوشیار
گشوده، سر آغاز گشاینده، آغاز کننده بازکرد ه شده گشوده، آغاز (کتاب رساله) مدخل: (مفتتح کتاب برترتیب ابن المقفع) (کلیله. مصحح مینوی. 28) باز کننده گشاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتحت
تصویر ماتحت
آنچه در زیر باشد مقابل مافوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتحت
تصویر ماتحت
((تَ))
پایین، زیر، در فارسی به معنای مقعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتتح
تصویر مفتتح
((مُ تَ تَ))
باز کرده شده، گشوده، آغاز (کتاب، رساله)، مدخل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتتح
تصویر مفتتح
((مُ تَ تِ))
باز کننده، گشاینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحتم
تصویر متحتم
((مُ تِ حَ تِّ))
واجب کننده، لازم کننده، جمع متحتمین
فرهنگ فارسی معین
ته، زیر، دبر، کون، مقعد
متضاد: مافوق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرمانبرداری، تابعیّت
دیکشنری اردو به فارسی