ترجمه ماتحتی به فارسی - دیکشنری اردو به فارسی
واژههای مرتبط با ماتحتی
ماتحت
- ماتحت
- مادون. آنچه در زیر باشد مقابل مافوق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کون. نشیمن. دُبُر. اِست. مقعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
لاتحصی
- لاتحصی
- شمرده نشود بی شمار بسیار. توضیح غالبا بالااعد استعمال شود. بسیار و بی شمار
فرهنگ لغت هوشیار
ماقوتی
- ماقوتی
- نوعی حلوا که آنرا با نشاسته وشکر تهیه کنند ماقوتی: مکمل چو پوشید رخت نبرد ز ماقوت سرخ و ز لیبی زرد. (بسحاق اطعمه فر نظا)
فرهنگ لغت هوشیار