جدول جو
جدول جو

معنی متبل - جستجوی لغت در جدول جو

متبل
(مُ بَ)
لذیذشده به واسطۀ توابل و دیگ افزار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
متبل
(مُ بِ)
دوستی که تباه کند و بیمار سازد دل کسی را. (آنندراج). کسی و یا چیزی که تباه می کند دوستی را. (ناظم الاطباء). نعت است از اتبال. (منتهی الارب) ، هر آنچه ضعیف می کند و بیمار می نماید و آزرده می کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که توابل و دیگ افزار در دیگ می ریزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقبل
تصویر متقبل
کسی که کاری را قبول می کند، قبول کننده، پذیرنده، عهده دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخبل
تصویر مخبل
مصروع، دیوانه، فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبلد
تصویر متبلد
گول و نادان، حیران، سرگردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصل
تصویر متصل
پیوسته، ق به هم پیوسته، پی در پی، در تصوف کسی که به وصل رسیده، واصل، خویشاوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبع
تصویر متبع
آنکه از او پیروی کنند، آنچه در پی آن بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متیل
تصویر متیل
پارچه ای که روی بالش یا لحاف می کشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبتل
تصویر متبتل
آنکه از دنیا بریده، زاهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسبل
تصویر مسبل
آنچه در راه خدا داده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبدل
تصویر متبدل
تبدیل شونده، عوض شونده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَبَلْ لِ)
مانده و افگار و عاجز و خسته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبلح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ لِ)
آن که بزرگ منشی کند. (آنندراج). متکبر و بزرگ منش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبلخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ لِ)
دست بر دست زننده. (آنندراج). دست بر هم زننده. (ناظم الاطباء) ، افتاده به سوی زمین. (آنندراج). افتاده شده بر زمین. (ناظم الاطباء) ، فروکش به زمینی که در آن کسی نباشد. (آنندراج). رسنده به زمینی که در آن کسی نباشد. (ناظم الاطباء) ، بلید و کندذهن. (آنندراج). کندذهن و احمق. (غیاث). گول و نادان و ابله و کودن. (ناظم الاطباء) ، افسرده دل. (آنندراج). آشفته و حیران و سرگردان و مضطرب و آزرده شده، مسلط شده بر ملک و ولایت دیگری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبلد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ لِ)
آن که پنهان طلب کند چیزی را. (آنندراج). آن که پرسش می کند هر چیزی را به پنهانی. (ناظم الاطباء) ، میل کننده به دل و جوینده. (آنندراج). حریص و آرزومند و مشتاق. (ناظم الاطباء) ، گوسفند که پاک چرد گیاه جائی را. (آنندراج). ستوری که بچرد همه زراعت را، کسی که بچراند همه زراعت را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبلص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ لِ)
اکتفا و بسنده نماینده به چیزی. (آنندراج). کسی که راضی باشد به هر چه که دارد. (ناظم الاطباء) ، بیماری سخت. (آنندراج). هر بیماری که هذیان آورد. (ناظم الاطباء) ، کسی که به تکلف به منزل می رسد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبلغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ لِهْ)
ابله. (آنندراج). نادان و گول و احمق. (ناظم الاطباء) ، بی راه رونده بدون رهنما و استفسار از کسی. (آنندراج). آن که از بیراهه رود بدون آن که راهنما داشته باشد و یا از کسی استفسار کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که ابله نباشد و خود را گول و ابله بنمایاند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ لِ)
صبح روشن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خندان و شاد. (آنندراج). خنده کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبلج شود
لغت نامه دهخدا
سوسمار، ماه ذوالحجه، دراز، تیر پنجم یا ششم در منگیا (قمار) دراز بروت، پیر زشت رو، داده به راه خدا دهش در راه خدا آنکه سبلتش درازاست: دراز بروت، آنکه ازاروی از تکبر برزمین کشد، آویزنده پرده، بزیر بر کشنده حافظ وحامی: (و همچنین جمله صفات تافرمود که مهیمن ام جذب مسبل مرغ چنان نپرد درمحافظت فرخ خود که من دوست خود را زیربال خود دارم. درازبروت، پیرزشت رو، در راه خدا داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متذبل
تصویر متذبل
زن مرد روش
فرهنگ لغت هوشیار
گول خرد باخته، فرومایه، دست پاچه، نا چیز، روزگار تباه خرد دیوانه، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبل
تصویر محبل
بچه دان زن زمان آبستنی زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متیل
تصویر متیل
پارچه ای که روی بالش یا لحاف می کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبل
تصویر مجبل
کوهنورد: به کوه رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنبل
تصویر متنبل
تیر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصل
تصویر متصل
توصیف شده و پیوسته شونده بی جدا شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متال
تصویر متال
هر نوع فلزی مانند طلا و نقره و پلاتین و مس و آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقبل
تصویر متقبل
قبول کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پیشرو پیشوا پیرو آنچه که در پی آن رفته باشند کسی یا چیزی که ازو پیروی کنند پیشوا مقتدا: ... الناس علی دین ملوکهم نصی متبع و امری منتفع دانست. . ، جمع متبعین در پی رونده پیرو جمع متبعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبن
تصویر متبن
کاهدان
فرهنگ لغت هوشیار
خدایوار دلکنده از زمین دلبسته به خدا برنده و منقطع از ما سوای خدا جمع متبتلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبدل
تصویر متبدل
ور تنده، ور تپذیر بدل گیرنده چیزی را، تبدیل شونده جمع مبتدلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبر
تصویر متبر
سیژیده (هلاک شده) سیز شمند، شکننده هلاک شده. شکننده، هلاک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتل
تصویر مبتل
پا جوش نهالی که از درختی و کنار آن بروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصل
تصویر متصل
پیوسته، چسبیده
فرهنگ واژه فارسی سره